همان

همان

همان

همان

الحذار ای غافلان، زین وحشت‌آباد الحذار/ الفرار ای عاقلان، زین دیومردم الفرار

ای عجب، دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول/ زین هواهای عفن زین آب‌های ناگوار

عرصه نادلگشا و بقعه نادلپسند/ قرصه‌ای ناسودمند و شربتی ناسازگار

مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه/ ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار

امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید/ کام در وی ناروا، راحت در او ناپایدار

ماه را ننگ محاق و مهر را نقص کسوف/ خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار

مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم/ جهل را بر دست تیغ و عقل را بر پای خار

نرگسش بیمار بینی لاله‌اش دل‌سوخته/ غنچه‌اش دلتنگ یابی و بنفشه سوگوار

تو چنین بی‌برگ در غربت به خواری تن‌زده/ وز برای مقدمت روحانیان در انتظار

بوده‌ای یک قطره آب و پس شوی یک‌مشت خاک/ در میانه چیست این آشوب و چندین کارزار


«جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی»

۱ نظر ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۲۳
همان