همان

همان

همان

همان

من کافی نیستم؟

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۱۲ ب.ظ
۹۶/۱۰/۲۱
همان

نظرات  (۴)

۲۲ دی ۹۶ ، ۰۰:۲۵ شوالیه‌ی افسرده‌سیما
پ.ن. یک سنت خوبی که بعضی از این گروه های متال دارند این است که یک قطعه ی بیکلام متال توی آلبومشان جا میدهند. چیز قشنگی میشود. قطعه ی to live, to die متالیکا را خیلی گوش میدهم این روزها. به نظرم(یا به سمعم!) یکی از بهترین کارهایشان است. قطعه آخر پست همین قطعه ست. TO LIVE, TO DIE. داستان غم انگیزی و خالصی هم پشتشه.

پ.ن.2. همسایه های پایینی ما الان دارن با یک آهنگ قبیله ای آفریقایی رقص و پایکوبی میکنن. یا شاید هم مشغول انجام مناسک شیطان پرستی اند. خلاصه سر و صداهای عجیبی دارن تولید میکنن.
نقطه عطف:)))
+موفق باشین اقا 
پاسخ:
نقطه ی عطفه به جان خودم :)))
+ممنان!
پی نوشتی بر کامنت های اخیر:
تو یکی از پست ها اسم اقام همینگوی رو دیدم! جان از بدنم رفت! مرسی از این حجم حسن سلیقه

+چه قدر اون جمله که گفتین من کافی ام حتی به من هم احساس غرور و ارامش داد
++همزاد پنداری زیاد با جمله ی این اعتماد به نفس چرا به ** رفت؟
پاسخ:
همینگوی که دیگه سلیقه نمیخواد آقا، اصلا نمیشه بخونیش و باهاش حال نکنی!:)

+چه خوب، خوشحالم ازین بابت:)
++چرا واقعا؟:/
این همه احساس متناقض تو یه پست خیلی حس جذابی داره!
اوایلش تلخ بود...انگار که زیرپاهای آدم خالی باشه..بعد که میرسی به اون «من کافی ام» لبخند میشی!:)
خوشحالم که تا اندکی با خودت کنار اومدی:)
یه آهنگ قدیمی بود که دقیقا همچین حسی داشت،همینطوری پرفراز و نشیب بود و تو‌چند دقیقه چندتا حس مختلف به آدم میداد،نمیدونم شنیدیش یا نه :)
http://s2.picofile.com/file/7325410000/Mary_Hopkin_Those_Were_The_Days.mp3.html
پاسخ:
ولی اینهمه احساس متناقض تو یه ذهن مصیبت زده اصلا حس جذابی نداره:D
خودم به احساساتم موقع این شرح حال نوشتن ها دقت نکرده بودم. واقعا متناقضه. ممنون که توصیفش کردی. خوشحالم اگه تونستم حسی رو منتقل کنم لا به لای کلمات. و خوشحالم که لبخند شدی:)

نشنیده بودمش. ممنون. برای من صدای این قطعه انقدر شیرین بود که سخت میشد ازش حسهای غمناک بگیرم! گرچه توی لیریکش دقیقا این فراز و نشیب هست. فضاش هم من رو برد به آمریکای دهه ی سی و چهل و دوران مافیا! نمیدونم چرا! خلاصه آهنگ فوق العاده ای بود. بازم ممنون:)