همان

همان

همان

همان

شرح درد اشتیاق

سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۴۰ ب.ظ

۹۷/۰۱/۱۴
همان

نظرات  (۴)

شوالیه جان این روزها که احساسات در وجودت انباشته می شود، حتا اگر طرف علم را بگیری، باز میبینی که آخر ادبیات است که میتواند آدمی را رگلاژ کند. از رند می شنوی فاصله میان علم و ادبیات را خیلی جدی نگیر، این هر دو محصول موجودی ست که جز حرف زدن کار دیگر بلد نیست. 
پاسخ:
چه تعبیر خوبی کردی از حرف هام رند عزیز: «انباشتگی عواطف». همینطوره واقعا. نه علم رو خیلی میشناسم و نه ادبیات رو. برای علم اعتبار بیشتری قائلم چون به هرحال فضایی که توش آموزش دیدم و بزرگ شدم همیشه علم رو تکریم کرده. و بضاعت زیادی برای علم در رسیدن به حقیقت متصورم.
شنیدم که میگن تمام دردهامون از همین حرف زدنه، و گویا درمانمون هم همینه.
شوالیه جان، اصلا «اعتبار» یک مقوله ی علمی ست و آثار هنری ادعای معتبر بودن ندارند. اما حق با توست، ما رو از ابتدا چنان بار می آورند که ارزش انسانی دیگری جز اعتبار علمی را به رسمیت نشناسیم.
پاسخ:
پس واژه ی اعتبار رو درست به کار نبردم. در هر صورت این زیاد به گوشم خورده که هنر و ادبیات هم منبع نوعی معرفت اند و میتونن به جنبه هایی از حقایق برسند. چیزی البته درست درکش نکردم. 
بله این امور منبع شناخت محسوب میشوند اما نه به صورت علمی یا اصطلاحا ابژکتیو. با خواندن داستایفسکی میتوان به حقایقی درباره ی انسان و سرشت و سرنوشت تراژیک او پی برد، اما این شناخت با اظهار گزاره های مستقیم در دل اثر قرار نگرفته اند، مانند گزاره های علمی در یک کتاب فیزیک. ما پس از طی شدن سیر درام در اثر، واجد تجربه ای می شویم که بر حسب قدرت تحلیل و تجارب پیشین مان، میتوانیم آن را بدل به گزاره های عینی و علمی کنیم.
پاسخ:
متوجه شدم، و فکر میکنم تجربه ش هم کردم. روند لذت بخشی هم داره گرچه اون کشف حقایق درمورد انسان معمولا دردناکه چون ابعاد نامکشوف انسان اغلب یا شاید همیشه همون ابعاد تاریک و تراژیک اند که آشکار میشن. 
راستش من قبل از اینکه حس کنم عاشق شدم ، هیچوقت فکرشو نمیکردم عاشق بشم. تصوری ازش نداشتم. یکهو شد. خیلی خوبه که میدونی چقدر مستعدی درش ، خیلی خوبه که از خودت تا حدی آگاهی و از این آگاهی ات استفاده کن...

البته شاید هر چه بگم هیچ فایده ای نداشته باشه باز این طبیعته که ما رو اسیر کرده :)

+ سه روز اخیر را در نهایت افسردگی و دلتنگی بسر بردم دقیقا میفهمم داری چی میگی توی این پستت... 

+ و باور دارم توی زندگی مسیری برای هر کس هست که بتونه کمی این آتش درونیش رو خاموش کنه. شاید با موسیقی ، شاید با هنر و سینما ، شاید با خواندن اذهان بزرگ ، شاید با یادگرفتن حرفه و مهارتی ، شاید با فعالیتی چون ورزش و ...
مهم اینه که روش خودمون رو پیدا کنیم و به وقتش عاشق بشیم...
پاسخ:
من هم فکر نمیکنم بشه ازین تحلیلها در عمل استفاده ای کرد. چیزیه که یه دفعه رخ میده و آدم رو تسخیر میکنه. چاره ای نیست انگار. 

+ چقدر بد.. امیدوارم الان بهتر باشی. از ویژگی های هوای بهار برای من اینه که راحت تر میتونم خودم رو از دلتنگی و غم خلاص کنم و بهتر بشم. امیدوارم برای تو هم صدق کنه این موضوع. حیفه که توی این آب و هوا آدم غمگین باشه. 

+ روش خودمون رو پیدا کنیم و به وقتش عاشق بشیم... کمی شانس هم میخواد به نظرم.