همان

همان

همان

همان

جوانی در چهار برداشت

چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۷، ۰۴:۳۹ ب.ظ

۱

شما حس نمیکنید به طور کلی بهار عجیبی شده؟! خیلی عجیب و مرموز. حس میکنم چیزی در شرف وقوع است. دائم منتظر یک اتفاق ام. به رغم حال و هوای متغیر و نوسانات عاطفی ام، این حس هیجانزدگی همیشه پابرجاست. با این قاعده که وقتهایی که خوشحالم، حس میکنم بشارتی در راه است و مواقعی که مضطربم، خیال میکنم توطئه ای در کار است. نمیدانم. شاید هم فقط زنده ام و از زنده شدنم بعد از مدتها، هول و هراس گرفته ام. من زنده شده ام، گاهی از دیدن یک قاب تصویر و شنیدن یک قطعه ی موسیقی آنچنان یه وجد می آیم که گم میشوم! و بقول هدایت به «گوارا»یی درد میکشم. هوای بهار مجنونم میکند. حس میکنم گمشده ای هست که در جریان تمام روایح و دمای بهاری میتوان ردی از او گرفت اما خودش، کلیتش، بدنش، درمحاق رفته. بوی او را حس میکنم و سرخوش میشوم. لکه میدوم به قول ندوشن!

۲

من «جوان»م. دیگر نمیتوانم به خودم برچسب «نوجوان»ی بزنم اگرچه هنوز دچار سرگردانی و دلهره های بی اساس و حتی بثورات پوستی ام! با وجود اینها میدانم که اینهمه احساسات غریب و غلیظ، فقط از قلبی جوان است که این طور میتواند بجوشد. حتی به لحاظ فیزیکی هم مدتهاست که از دیگران در این باره سرنخ میگیرم؛ مثلا «عمو» خطاب شدنم از زبان بچه های خردسال کوچه، یا وقتهایی که توی میدون انقلاب دادزن های دم پاساژ، رو به من میگویند «پایان نامه»؟ تا چند وقت برای «کمک درسی» مرا به طبقه ی پایین پاساژ آدرس میدادند! اینکه جوان به نظر می آیم نه فقط احساس مسئولیت به گردنم می اندازد که احساس حرمان و حسرت وجودم را میگیرد. چیز مهمی دارد از دست میرود.

۳

یک شب موضوع برنامه ی صدبرگ شبکه چهار، جوانی بود. مجری از ریشه ی واژه ی جوانی گفت. گفت که ظاهرا جوانی از ریشه «جویدن» آمده. سنی که در آن، آدمها دندان سالم برای جویدن دارند. البته که مولفه های جوانی به همین دندان سالم ختم نمیشود. مثلا یکی از مولفه های دیگر جوانی در ذهن من زانوی سالم بوده_ در بچگی یک روز با پدرم رفته بودیم کوه. حوالی قله مردی هم سن پدرم نشسته بود، همکلام شدند، هردو از خاطرات کوهنوردی جوانی گفتند. هردو تایید کردند که از «چهل به این طرف»، هرچقدر هم که سالم و سرپا باشند ولی«زانو دیگه مثل قبل نمیکشه» از آن موقع زانوی سالم برای من مولفه ی جوانی شد!_ قلب سالم و چشم سالم و خیلی چیزهای دیگر را باید اضافه کرد. شاید «دندان» و «جویدن» اینجا مجازند. دندان به معنای تن، جویدن به معنای تمتع از  خاصیت زنده بودن.

۴

 [یک رشته غرغر های معمول که با select all متن و لمس دکمه ی بک اسپیس پاک شد]


۹۷/۰۱/۲۹
همان

نظرات  (۴)

مشتاق خواندن آن رشته غرغرهای معمول که پاک شد هستم :)
پاسخ:
والا از همون دست صحبت های شبه حکیمانه و تکراری من در باب سرگردانی فکری و روحی اینا بود، چیز جدیدی به فهمم اضافه نشده دراین باب. این شد که گفتم وقت دوستان رو نگیرم :)
4 من دیگه نصیحت نمی کنم، نترسید! پاک نکنین P :D:
3 من یه همچین رویکردی دارم بش که دندون و زانو سالمو بیخیال. کافیه یه چی مث هاوکینگ باشیم که همه این معادلاتو بهم بزنیم! چون هیچی برای حرکت دادن جز یه دهن نداش ولی جوون تر خیلی جوونا بود از همون جوونیش تا پیریش D: (اینم نمادین و مجازین و هر کوفتی که میگن خلاصه :دی بود. ینی به نظرم رسید اگر از زندگی روزمره فراتر بریم و با فکرمون یه کارایی کنیم دیگه جوونی و نوجوونی و پیری اینا اونقد که الان به چشم میان نمیان هر چن که واقعا یه تغییرات اساسی به هرحال هس توشون مثلا همین مغزم میفرسوده ولی خب بازم ایده ال من اینه :-" :دی)
2 چرا به پسرا میگن عمو به ما هم خاله؟ چرا دایی و عمه نمیگن؟ واقعا چرا؟ D:
(فک کنم چون راحت تر تو دهن میان :/ :دی )
1  حس نمیکنم و گمشده هم باز حس نمی کنم :دی ولی اون تصویر و موسیقی اینا رو میفهمم کم یا زیاد :دی
پاسخ:
من اصولا نصیحت پذیر نیستم متاسفانه:))

خب من مطلق لذت بردن مدنظرم بود. به هرحال آدم در جوانی شدید تر لذت رو احساس میکنه تا در پیری. و اتفاقا بحثم سر همین زندگی معمولی و جسمانی بود تا حالا بعد ذهنی و مربوط به افکار و زندگی انسانی. خیلی این روزها دغدغه ی متعالی ای ندارم مع الاسف:-/

پرسش دوران سازی بود!:-)) برای منم سوال بوده، منم فکر میکنم همون بخاطر تو دهن چرخیش باشه :)

خب در حد همون تصویر و موسیقی اینا هم خوبه باز من راضی ام :)
اوووو! در ادامه 3 فک کردم شاید بشه یه کارم کرد مغز نفرسوده حتی! :| :دی
پاسخ:
آره، گمون نمیکنم اصلا خیلی سن روی مغز تاثیر بذاره به شرطی که زیاد ازش کاربکشیم و فعال نگهش داریم.
به نظرم اگر به جای «نفرسوده» از «نفرساید» استفاده کنیم به آرمان های مرحوم دهخدا نزدیک تره :D
اخ گفتین لذت. یکی از ترسای من همینه که ادم انقد چیزی براش تکراری شه یا به خاطر همین گذر زمان و حالا به قولا پخته تر شدن و هرچی دیگه اون لذتی که باید نبره :( سعی میکنم محلش نذارم ولی جدی میفهمم چه وحشتناک میتونه باشه خصوصا که یه مدت بی حس بودم قشنگ میشه گف و الانم فک کنم هنوز مشکل دارم یا شایدم توهممه نمیدونم =__=
 اره متوجه شدم جسمانیه (لذتو نفهمیدم :/ :دی) و اوکیه. صرفا تریبونی دستم بود گفتم نظر خودمم بگم :))
اتفاقا به ذهنم رسید ولی دلم خواس بگم نفرسوده اون لحظه. مایم از اوناییم که نصیحت پذیر نیستیم؛ مگر با آرمان و موقعیت خودمون جور دربیاد D:
پاسخ:
ترسناکه واقعا. کلا گذر زمان ترسناکه! و عادت کردن و غفلت.

احسنت، اصلا نصیحت ناپذیری از صفات بارز انسان های بزرگ است :))