همان

همان

همان

همان

اون شیشه پاره هم دروغ بود

جمعه, ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۴۶ ب.ظ

۹۷/۰۶/۰۲
همان

نظرات  (۲)

اون پ.ن منو کشت =))))

من موقع تماشای این اپیزود، به این فکر کردم که ما همین الانشم همینطوریم. خودمونو تو یه قوطی کبریت به عنوان محل زندگی و یه قوطی کبریت به عنوان محل کار حبس کردیم و همش سرمون تو گوشی و کامپیوتره. پولمون و وقتمون رو صرف مزخرفات می کنیم و خوشحال هم هستیم. 
بیشتر از همه، اون پسره که هی پول می داد اون برنامه مسخره هه رو میدید منو به فکر فرو برد. همونکه کارکنا رو اذیت می کردن و فلان. به این فکرکردم نکنه منم با زندگیم همینکارو کنم؟

کلا خیلی اپیزود عمیقی بود لامصب. خیلی حرف داشت. از هر منظری نگاهش می کنی باز یه سری حرفا برای گفتن داره. به نظرم قوی ترین اپیزود کل سریال بود این.
پاسخ:
آخه جدی بعد از اینکه تعریف کردم ماجرا رو یادم اومد اسپویله:))

موافقم، اتفاقا منم اشاره کردم که این تصویر حال حاضر ماست، بدبختی اینجاست که نمیدونیم وقتی از این مرحله زندگی عبور کردیم، بعدش باید چه کار کنیم و چطور زندگی کنیم.

اپیزود اولش هم تکون دهنده بود واقعا، کلا خیلی ویران کننده شروع شد این سریال!
بعد اون پاراگراف یکی مونده به آخر منو یاد یه چیزی انداخت.
چندسال پیش یه داکیومنتری از زدبازی ساختن، وقتی که باهاشون مصاحبه میکرد، از یکیشون پرسید تو خودت داری تو کشور فرانسه مهندسی شیمی می خونی، فلانی (یکی دیگه از اعضای گروه) فلانطوره و همه تون تو کار و درس و اینا موفقید، پس چرا تو آهنگاتون همش از مست و خراب بودن و معتاد بودن و داغون بودن و ول بودن و بی مصرف بودن و اینا می خونید؟ 

خب اونم یه چرت قانع نکننده ای جواب داد، که طرز فکر اینطوره و اینا، اما واقعیت جهان امروز رو ببینیم همینه. 
غم و درد یه چیز مشترکه بین تمام آدما، و خیلیا از همین پول درمیارن. از اینکه تو آهنگ از غم فراق یارشون نک نال کنن پول درمیارن، و همون موقع با همون یار تو سواحل هاوایی عکس میگیرن می ذارن اینستاگرام. 
اینکه با یه چیزایی فاز بگیریم اشکال نداره، اما باید حواسمون به اون جنبه ی بازاری بودن اون چیز هم باشه... 
پاسخ:
شاید خیلی رادیکال و ضایع باشه این چیزی که میگم، ولی من از هنرمندها انتظار کافکا و هدایت بودن دارم، یعنی اگه واقعا از عمق وجودشون درد بی مصرف بودن رو حس کردن باید توش غرق شده باشند، دیگه معاش چه اهمیتی پیدا میکنه؟ به علاوه من گمون نمی‌کنم کافکا هیچ وقت توی مسیرش زده باشه کنار و به خودش گفته باشه که عه! من چقدر خوب مینویسم، چقدر نگاه عمیقی دارم، حالا بذار پول دربیارم و با عمیق بودنم حال کنم! یعنی ناخودآگاه بودن، ناخودآگاه توی نیست انگاری بودند و خلق میکردن، خودشون نمیدونستند چه جواهراتی برای آینده دارن میذارن. کلا فکر میکنم هر فضیلتی باید ناخودآگاه باشه، یعنی آدم نباید خودش متوجه باشه فلان خصوصیت خوب رو داره، وگرنه آدم توی دام همون ابتذال می افته. شاید به خاطر همینه که مثلا متالیکا بعد از رسیدن به اوج شهرت و ثروت یه دفعه تغییر کرد و صداشون رو عوض کردند، یا مثلا جیمز بلانت که هیچ وقت نتونست آلبومی مثل آلبوم اولش بده بیرون. چون به لطف موفقیت تجاری دیگه ازاون فضای مالیخولیایی و آبی رنگ فاصله گرفته.