همان

همان

همان

همان

۱۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است


اثر quino
۷ نظر ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۱۳
همان

۱ نظر ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۲۸
همان

۱ نظر ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۷
همان

داشتم فکر میکردم که «ایران» واژه ی قشنگیه...


۳ نظر ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۱
همان

۲ نظر ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۸
همان
بده کشتی می تا خوش برانیم...

***
۴ نظر ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۷
همان


چرایش را نمیدانم، ولی فکر کردم این کاریکاتور دقیق ترین مصداق برای تعریف «طنز» میتواند باشد. یک چیزی توی خودش دارد که خود خود طنز است.

۶ نظر ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۱
همان

۴ نظر ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۰
همان


درون لویین دیویس(برادران کوئن)+

 بازنده ی تمام عیار


جواد رهبر| لویین دیویس(اسکار ایزاک) مرد اول روایت برادران کوئن از صحنه ی موسیقی گرینوویچ ویلج در ابتدای دهه 1960، میخواهد برای خودش کسی بشود اما به هرسو که میرود به بن بست میخورد. گروه دونفره ی او با دوستش مایک تیملین پس از انتشار آلبومی ناموفق و در پی خودکشی مایک از هم پاشیده اما سایه مایک همچنان روی زندگی و فعالیت های موسیقایی او سنگینی مسکند.خواننده و موزیسین سولو حالا شب ها در کافه های تاریک و پردود مینوازد و میخواند و روزها در سرمای استخوان سوز نیویورک به هر دری میزند تا بتواند چند دلار برای خرج و خوراک روزمره اش جور کند. تخت خواب او هم کاناپه ی خانه دوستان و آشنایانش از جمله جیم و جین(جاستین تیمبرلیک و کری مولیگان) است. زندگی لویین در موسیقی خلاصه میشود و به همین خاطر حاضر است به تمام این سختی ها و تحقیر ها تن دهد تا موسیقی برایش هدق باقی بماند و به وسیله ای برای رسیدن به اهداف دیگر تبدیل نشود. درون لویین دیویس درچنین فضایی و با اجرای ترانه ی «مرا دار بزن، آه مرا دار بزن» توسط لویین در کافه مشهور گس لایت شروع میشود. در پایان هم دوباره به همین صحنه میرسیم تا متوجه شویم لویین در طول فیلم قط دور خودش چرخیده و دست آخر هم سرجای اول خود برگشته است.
درون لویین دیویس دومین تجربه ی برادران کوئن در زمینه ی موسیقی فولک با همکاری تی بون برنت است. اولین بار در کمدی درخشان ای برادر کجایی؟(2000) ابن گونه موسیقی، ایزاری برای هموار کردن مسیر رستگاری شخصیت ها بود. اما در این درام آمیخته به طنز تلخ، موسیقی قولک دست کم طبق تعریفی که لویین از آن دارد ، حتی به عنوان حرفه هم نمیتواند کارگشا باشد. فیلم شرح یک هفته پرسه زنی های لویین در شهر نیویورک و شیکاگوست تا کولی خانه به دوش گیتاریست در گوشه و کنار این دو شهر شانس خود را امتحان کند. برادران کوئن به کمک تصویربرداری درخشان برونو دلبونل، گرینویچ ویلج را به صورت محله ای سرد گرفته و بی رحم به تصویر میکشند که حال و هوای آن با آن چه امروز درباره اش دیده ایم و شنیده ایم فرق دارد. حتی سفر جاده ای هم که یکی از منایع الهام بخش هنرمندان دهه های 1960 و 70 بود، دراین فیلم حرکت در مسیری تیره و تار است که برای لویین بی فایده است و نهایت دستاورد تردد او میان نیویورک  شیکاگو برخورد با جمله ی «چه کار داری میکنی؟» روی دیوار دست شویی رستورانی میان جاده ایست. مشکل اصلی لویین این است که که در دوره ی گذار  عزم خود را برای ورود به صنعت موسیقی جزم کرده است. صحبت از مقطعی ست که نوازندگان جاز معتاد به هرویین شده اندو فقط از خاطرات روز های گذشته حرف میزنند. الویس پریسلی  سلطان راک اند رول ، در پایگاه ارتش آمریکا در آلمان مشغل خدمت است و باب دیلن تازه در ابتدای مسیر ایجاد تحول در موسیقی فولک قرار گرفته است. شاید نطفه ی تغییر بسته شده باشد اما وضعیت دوران جدید مثل بارداری جین، که قرار است خودخواسته به آن پایان داده شود، هر لحظه در معرض نابودیست. به چشم لویین خودبرتربین و کمالگرا در این دوره همه یا از موضع خود کوتاه می آیند تا کاری در در صنعت موسیقی پیدا کنند (با تعجب از جیم میپرسد ترانه عامه پسند «خواهش میکنم خواهش میکنم آقای کندی» را چه کسی نوشته و جیم میگوید خودم نوشته ام) یا اینکه برخلاف او بیش از اندازه محترم و شیک و اتوکشیده وارد صحنه میشوند؛ مثل تروی نلسن که در آستانه ی پایان خدمت در ارتش فرصتی برای ورود به دنیای موسیقی حرفه ای پیدا کرده و به گفته تهیه کننده اش میتواند از طریق موسیقی اش با مردم ارتباط برقرار کند. لویین دیویس خواننده و نوازنده ی با استعدادیست و اتفاقا یکی از گرفتاری های او عدم توانایی در برقراری ارتباط صحیح با دیگران است. با جین که اصلا نمیتواند حرف بزند چون جین بدون توقف به او توهین و او را تحقیر میکند. لویین مهمانی آقا و خانم گارافاین را به خاطر حساسیت بیش از اندازه ای که نسبت به خاطره ی مایک به خرج میدهد به هم میریزد. دنیای او و خواهرش هم آنقدر متفاوت است که نمیتوانند چند دقیقه با هم صحبت کنند. ماجراهای فیلم طوری پیش میرود که لویین روز به روز بیش تر در خود فرو میرود. تنها پل ارتباطی واقعی و صادقانه ی لویین با جهان خارج موسیقی اش اوست و چون هنوز با مرگ نا به هنگام همکارش کنار نیامده ترانه هایش حزن انگیز و تلخ است. یکی از تلخ ترین شوخی های فیلم وقتی رخ میدهد که گروسمن (اف. موری آبراهام) صاحب شرکت ضبط موسیقی به لویین پیشنهاد میکند دوباره فعالیتش را با هم گروهی اش از سر بگیرد،  بی آنکه از خودکشی او خبر داشته باشد.
برادران کوئن با انتخاب شخصیتی افسرده و سردرگم مثل لویین دیویس دست به ریسک بزرگی زده اند چون همذات پنداری با او ساده نیست ولی انتخاب اسکار آیزاک برای این نقش و گنجاندن ترانه های فولک به صورت کامل در فیلم، که بیش تر آنها هم به صورت زنده سر صحنه توسط بازیگران ضبط و اجرا شده اند، باعث میشود دست کارگردانان برای تلطیف فضای فیلم کمی باز تر باشد. در درون لویین دیویس مثل هر فیلم دیگری از برادران کوئن جمعی از شخصیت های مکمل و جانبی هم دیده میشوند که در جذاب کردن روایت نقش مهمی دارند. کلیدی ترین و دوست داشتنی ترین شخصیت مکمل فیلم، گربه ی آقا و خانم گارفاین است که در همان ابتدای فیلم پشت سر لویین راه می افتد و از آپارتمان بیرون می آید، مدتی در غیاب او گربه ی دیگری جایگزینش میشود و دست آخر هم با پای خودش به خانه باز میگردد. نام گربه چیست؟ اولیس!
در یکی از سکانس های اولیه فیلم، یکی از شخصیت های مکمل داستان یعنی تروی نلسن بعد از اجرای ترانه ای لطیف و آرامبخش در کافه ی گس لایت رو به شنوندگان نشسته در سایه روشن میگوید که میخواهد از چهره ای آشنا دعوت کند تا برای اجرای ترانه به صورت مشترک با او روی صحنه بیایند، لویین تصور میکند منظور تروی اوست و دارد زیر لب غر میزند که گیتارش همراهش نیست ولی تا می آید این جمله را کمی بلند تر بگوید، تروی از دوستان مشترکشان جیم و جین میخواهد روی صحنه بیایند و او را در اجرای ترانه ی عاشقانه ای همراهی کنند. لویین پکر میشود و چند لحظه بعد مقابل چشمان حیرت زده او جین هم بخشی از ترانه را تک خوانی میکند  و اوج ماجرا آنجاست که مشتریان کافه هم با آن سه همراهی میکنند. این اتفاق درحالی جلوی چشمان لویین رخ میدهد که نسخه های اولین آلبوم سولوی او دارد در انبار خاک میخورد. نام این آلبوم درون لویین دیویس است و در طول فیلم در نمایی بسیار گذرا لحظه ای رویجاد آن را میبینیم و حتی در عنوان بندی هم خبری از نام فیلم نیست. لویین یک بازنده ی تمام عیار و درون لویین دیویس حکایت در نطفه خفه شدن است. به همین خاطر است که فیلمی درباره ی لویین دیویس با خداحاظی او و صدای باب دیلن به پایان میرسد. دوران تازه ای به زودی شروع خواهد شد، هرچند در آن جایی برای لویین دیویس نیست چون هیچ کس دوست ندارد بداند درون لویین دیویس چه می گذرد.


مجله فیلم، ش 472، فروردین93

۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۴
همان

(اثر اونوره دومیه)


***

...اگر آن آقایان خواستند بدانند دلاوری که ایشان را تار و مار کرده است کیست بگویید پهلوان نامدار دن کیشوت مانش و یا به عبارت دیگر پهلوان افسرده سیما است.
کشیش بی آنکه منتظر بقیه صحبت بشود از آنجا دور شد و آنگاه دن کیشوت از سانکو پرسید که به چه جهت در این ساعت به خصوص او را «پهلوان افسرده سیما» خوانده است. سانکو در جواب گفت: الان عرض میکنم، علت این است که من در پرتو مشعلی که در دست آن بینوای لنگ میسوخت یک لحظه در سیمای شما خیره شدم و به راستی جناب عالی قیافه ی چنان بدی پیدا کرده بودید که در این چند سال به شما ندیده بودم و علت این وضع خستگی مفرطی ست که در این نبرد بر شما عارض شده است و یا به سبب از بین رفتن دندان های شماست. دن کیشوت گفت: چنین نیست، بلکه آن حکیم دانا که مقدر است روزی تاریخ دلاوری های مرا به رشته ی تحریر در آورد صلاح دانسته است که من نیز به شیوه ی پهلوانان عهد عتیق لقب پرمعنایی برای خود برگزینم، مثلا در میان پهلوانان باستان یکی را «پهلوان آتشین تیغ»، یکی را پهلوان «اسب شاخدار»، یکی را «پهلوان دختران»، یکی را «پهلوان عنقا»، یکی را «پهلوان اژدرها»، و یکی را «پهلوان اجل» لقب داده بودند و در لوای این این القاب و این عناوین بود که ایشان را در همه اقطار جهان میشناختند.
بنابراین همان حکیم دانا که ذکرش رفت لقب «پهلوان افسرده سیما» را، که به گمانم از این پس اختیار خواهم کرد، به شما الهام بخشیده و بر زبان شما جاری ساخته است...»

دن کیشوت جلد اول، سروانتس، محمد قاضی، ص۲۱۷
۳ نظر ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۶
همان