چهارشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۱۳ ب.ظ
پاسخ:
جالبه که اوایل فیلم میگفت: مردم این شهرو دوست دارم، چون هیچکدومشون رو نمیشناسم! در ادامه جا داره به سخن حضرت شادمهر هم در این باره توجه داشته باشیم که حضرتش میفرمایند: از آدمای شهر بیزارم، چون با یکیشون خاطره دارم!:))
اوهوم،اصلا قشنگی فیلم به همون تجربه بود برای من.
چه عالی!
+ یعنی یه فهرست دارید از پستای موردعلاقه تون از وبلاگ من؟ انشالله که فهرست بلندبالایی باشه!:))
موافقم؛
امضا: یک رنج کشیده!
+راستی ممنون که فیلم «خرگوشها» رو دیدید. غرضِ من از گذاشتن اون فیلم همین بود که بگم کابوسهایی که من می بینم هم دقیقا همینقدر پریشون و آزاردهنده و جفنگه! درست مثل این فیلم عجیب و غریب که بیشتر به خوابهای پریشون و اضغاث احلام شباهت داره! البته یه برداشتهای (به زعم خودم!) فلسفی هم از فیلم دارم ولی راجبش حرف نزنم بهتره چون میتونه از خود فیلم جفنگ تر باشه.
پاسخ:
اتفاقا منم برام سوال بود که چرا این دختره انقدر راحت پا شد رفت خونه مردم! خیلی از سینما سر درنمیارم ولی فکر میکنم فضای این فیلم طوریه که این مسئله رو کاملا تحت الشعاع قرار میده و بی اهمیتش میکنه. حالا نمیدونم چه عاملی باعث این اتفاق شد ولی من در ادامه ی فیلم اصلا فراموش کردم این قضیه رو.
+مستر ربات رو تا فصل یک دیدم متاسفانه!
یه جایی یه کامنتی خوندم که میگفت این قضیه ی خنده ها میتونه طعنه ی لینچ باشه به سیت کام های تلویزیون که اون زمان تو آمریکا خیلی محبوب بودن!