همان

همان

همان

همان

متألم وحده

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۱ ب.ظ

۹۶/۰۳/۰۵
همان

نظرات  (۱۰)

خودِ "فرار از ابتذال" نیز کنشی مبتذل است. حتی مرگ نیز ما را از ابتذال رهایی نمی‌بخشد بلکه تنها و تنها از ابتذالِ وجود به ابتذالِ عدم راهی می‌کند. عدم ابتذال بی‌معنی است، نامبتذل‌ترین ابتذال، ابتذالِ عدم است. از ابتذال گریزی نیست...
پاسخ:
گویا معنای ابتذال در نزد شما تراش خورده تره تا در ذهن من. البته که مقصود من از ابتذال، این جهانی تر بود. به هرحال من فکر میکنم رسیدن به این نتیجه که هرچه هست مبتذل است. خود مستلزم فرار از ابتذالیست که این روزها گریبان من و هم سالان من رو گرفته.
نمیدانم. شاید درست موجه صحبت شما نشدم. امکانش هست کمی معنای ابتذال را برای من تبیین کنید؟
که حقیقت و عمق‌ش همین ابتذالی‌یست که گریبان‌گیر نسل‌مان شده‌است. همین توئیت کردن اشعار مولانا برای رئیسِ‌ جمهوری، و مدام لیز خوردن روی سطح. فلاسفه یا باید خیلی شهامت داشته‌باشند یا خرشان از پل گذشته باشد؛ زل زدن در چشم ابتذال، گاو نر می‌خواهد و مرد کهن!
پاسخ:
اینکه حقیقت را ابتدال بخوانیم به نظرم جسورانه ست، فکر نمیکنید که مبتذل خواندن زندگی، راه را بر تفکر می بندد؟ و اصلا چطور شد که هستی و عدم را ابتذال میخوانیم؟ شاید حقیقت چیزی نباشد که فراچنگ من بیاید اما اگر به دنبال حقیقت نباشم پس چه کنم؟  
خوشحالم که باز برگشتی رفیق. آمدم درباره ی کلماتت اظهار لحیه ای بکنم و باسوادی حماقت بارم را به رخ دیگران بکشم، اما حقیقت سواد، که همان پوکی و ابتذال آن است، مثل پتک بر سر قلمم فرود آمد. پس بهتر است سکوت کنم و کلماتت را بخوانم و از آن ها لذت ببرم، که دیگری هنوز گریزگاه است، نه مجال فخر نداشته را فروختن...
پاسخ:
عرض سلام و ارادت:)
هر سه کامنتی که پای این پست آمد مثل مشتی در پهلو بودند! گیج میزنم. اگر که سواد تا این حد بی مایه و پوک است پس آن حکمت ارزشمند کجاست؟ و این که شما راه گریز از چه چیزی رو در دیگری میجویید؟
ما را دیگر هوای شرح و بسط نیست جوان. 
پاسخ:
در این شرایط و این عوالمی که من هستم، هیچ چیز جز درگیر شدن با کلمات و افکار سیرابم نمیکند. شاید پرسشی که از شما داشتم ساده انگارانه بود. کاش میشد عذری بیاورم و بگویم که تازه اول راهم. درحالیکه راهی نیست که برروی آن قدم گذاشته باشم ، معلق ام. کاملا معلق.
عه ببین ستاره ی کی روشن شده!!^_^
خواستم راجب پست نظر بدم اصن کامنتارو که دیدم برآشفته شدم از حجم معنویشون!!گفتم با نظر سخیفم کلام هرز نبافم و ره مباحثه رو به مهمل گاه نبرم!!!!
فقط اومدم یه موز وردارم برم!:)))
پاسخ:
سلام:)
والا اینجا انگار بحث بر سر الفاظ و معانی نیست:/
موزم برداشتید, برداشتید.اشکال نداره... ولی جدا خیلی دوست دارم نظرتون رو بدونم درباره ی پست:)
ساده‌انگارانه نبود. تا به حال هیچ "پرسش" ساده‌انگارانه‌ای ندیده‌ام. 
"اولِ" کدام "راه"؟ هر دو مفهوم، یک توهم مه‌آلود است. راهی نیست. اول و آخری وجود ندارد. مبدأ و مقصدی در کار نیست. 
پاسخ:
البته من هم در ادامه پاسخم به کامنت قبلی شما به موضوع تعلیق اشاره کردم و اینکه گویا راهی نیست که بشود بر آن قدم گذاشت و پیمودش. همین برای من ترسناک بود. اینکه معرفت حقیقی هرگز به دست نخواهد آمد. اینکه رهگذری به سوی شناخت نیست و البته اینجا این پرسش برای من ایجاد شد که از چه رهگذری به امتناع معرفت پی بردیم؟ 
پ.ن. پرسش ساده انگارانه مثل اینکه بپرسیم ۱۰ متر بیشتر است یا ۱۲ ثانیه؟!:-) خب چنین سوالی نشونه ی فهم کم ما درباره ی مفاهیم فیزیکه. گفتم شاید سوال من هم به خاطر ناآگاهی از برخی از مقدمات, مخدوش بود.
از مبتذل بودن ابتذال همین بس که حتی توانایی فهم اینکه ابتذال مطلق چیه رو هم نداریم،انقدر حبسیم بین این کلمات که مفهوم حقیقی ابتذال برای هرکدوممون یه جور نمود داره.همین توئیت کردن شعر مولانا برای رییس جمهور...کدوم انسانی غیر از خود شخص مولانا میتونه ادعا کنه اشعارشو همونطور که هست فهمیده؟...کما اینکه خود مولانا هم شاید بعد از خارج شدن از حالت عرفانی ای که شعرو سروده-عمیقن معتقدم از انسان عادی و حالت عادی همچون اشعاری قابل سرایش نیست- نمیتونسته اون کلمات رو به معنای راستینش بفهمه...فکر میکنم همین نکوهش فردی که این شعرو برای یه مقام سیاسی متصور شده هم یکی از معانی ابتذال باشه!....هم ما و هم اون فرد دچار پوچی مطلق از فهم اون اشعاریم...کدوممون توانایی اینو داره که فرد مقابلو به کج فهمی منسوب کنه؟
یا منی که به خشم میفتم از دیدن بکارگیری این اشعار برای عشقهای روزمره ی غیر اساطیری...منم دچار ابتذالم!
تو ذهن من ابتذال همینه....که با وجود تهی بودن خودمون از مفهوم،از فهم دیگران خرده گیری میکنیم! وچقدر بده که این عمل جزو خصوصیات جدانشدنی ماست

+چقدر خوب که دوباره شروع کردین به نوشتن!-به قول خودتون- این کلمات عقیم نمیتونن مراتب مسرتم از دست به قلم شدن دوباره تونو توصیف کنن!:)
پاسخ:
ممنون که افکارتون رو به اشتراک گذاشتید.

"انقدر حبسیم بین این کلمات که مفهوم حقیقی ابتذال برای هرکدوممون یه جور نمود داره."
تا اینجا با شما موافقم. (بنابه هر دلیلی) کلمات در نظر هر کدام از ما معانی متفاوتی دارند و حتی گاهی میتونند متناقض هم باشند. اما در ادامه که گفتید: "هم ما و هم اون فرد دچار پوچی مطلق از فهم اون اشعاریم"
دقیقا از اینجاست که دچار اختلاف میشیم. اینکه شما اعتقاد دارید ما توانایی فهم معنای حقیقی واژگان رو نداریم مسبوق به این است که بپذیریم هیچ معنای حقیقی و یگانه ای در پشت الفاظ و واژگان نیست یا اگر باشه برای ما قابل دستیابی نیست. پس هر کسی هر برداشتی کرد همون درسته. با این حساب باید یقه ی تمام عالمان رو گرفت که چرا کتاب ها نوشتند و بحث ها کردند اگر هیچ کس توانایی فهم دیگری رو نداره. 
من اعتقاد دارم شاید نتونیم جوهره ی معنا در کلمات رو پیدا کنیم اما میتونیم بهشون نزدیک و نزدیک تر بشیم و این طور میشه که «دانایی» پدید می آد. به هرحال باید رجحانی باشه بین برداشت من از اشعار مولانا با برداشت یک استاد دانشگاه.
البته اون توئیت محل بحث نیست. شاید اشتباه کردم که اون ماجرا رو مطرح کردم. مطمئنا قصد اون فرد تنها بازی با کلمات بود و نه بیشتر. اینکه مولانا چه میگفت و چگونه میسرود هم من درحدی نیستم که نظر بدم اما  مطمئنم که شعرای بزرگ ما همگی متفکر و دغدغه مند بودند. میخواستم بگم چیزی که من رو آزار میده همین تقلیل میراث گذشتگانمون به مشتی اشعار مصرفیه. ما دغدغه ای که در ورای اشعار خوابیده رو نادیده میگیریم. منظورم از ابتذال هم همین بود. ضمنا من با همین قرائتی که از معنا داشتم، هم خودم رو محکوم کردم و هم دیگران رو. نه اینکه فقط به دیگران خرده بگیرم.

+خجالت زده میکنید بنده رو. ممنون :)

حرف من هم همینه!هرچقدر که به این مفهومات نزدیک بشیم باز هم به خودِ خودِ معنای حقیقی اثر نمیرسیم!اگه منظورتون کتاب هاییه که عالمان در نقد یه اثر یا شعر نوشتن بله دقیقن!همه ی ما در مفهوم پوچیم!شاید اون استاد دانشگاه اندکی کمتر!
مثلن همین جریانی که یه مدت راه افتاده بود و میگفتن حتی اگه شاعر به شخصی بیاد بیان کنه دلم برای دختر همسایمون شمسی تنگ شده بازم معلمای ادبیات میگفتن در مدح خدا سرایش شده!...خب واقعن کی میتونه با دلیل و مدرک اثبات کنه که نه اینطور نیست؟جز خودِ شخص شاعر!
نه اتفاقن کار خوبی کردین که اونو گفتین چون من چیزی به فکرم نمیرسید برای مثال زدن!
نه اصلن منظور من خرده گیری در این سطح نبود...جسارت نکردم خدمتتون!:)
"تقلیل میراث گذشتگانمون به مشتی اشعار مصرفی"....از این نظر کاملن باهاتون موافقم :)
پاسخ:

اتفاقا من احساس میکنم همون جریان هم از مصادیق ابتذال بود. ابتذال یعنی همین که آموزش پرورش ما اینقدر در عرضه کردن میراث ادبی، بد و سطحی عمل کرده که یک همچو جریانی رو بوجود اومده. درواقع این جریان نوعی هجویه بود بر اون تصویر مالیخولیایی و نچسبی که به ما از شعرا نشون دادن. یه جور اعتراض. 

شما کمی که روی اشعار حافظ دقیق بشی به راحتی میتونی دغدغه های خودت رو با اشعارش مطابقت بدی. حافظ حکیم بود. ادعا نمیکنم حافظ رو میشناسم ولی حس میکنم که حکمت چیز کمی نیست. حافظ در نظر من همانقدر داناست که ارسطو و دکارت. بنابراین هیچ وقت اشعار نازل نسروده. میدونید چه زمانی به این نتیجه رسیدم؟ وقتی داشتم با پدربزرگم درباره ی معنای زندگی بحث میکردم! او هم اعتقاد داشت فکر کردن به چنین مسایلی بی فایده ست. برای اثبات حرفش هم اصلا از فلسفه سخنی به میان نمی آورد، فقط به اشعار حافظ و مولانا استشهاد میکرد. دو بیت از حافظ برام خوند که تکونم داد. تا اون موقع من هم موضع شما رو داشتم، فکر میکردم بی خودی دارن کلام شعرا رو تکریم میکنن. ولی اون روز فهمیدم این آدمها واقعا دغدغه مند بودن. پس باید پذیرفت که کسی که دغدغه داشته اشعارش هم عمیق تر از این حرفاست،

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان؟

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

به این ابیات توجه کنید واقعا به بحث ما نزدیک نیست؟


نه بابا این حرفا چیه؟ شما در هر سطحی خرده بگیرید ما به دیده ی منت میپذیریم :دی

به نظرم نمیتونید با موضوع تقلیل اشعار گذشتگان موافق باشید ولی درعین حال قایل به عجز ما از فهم اندیشه هاشون باشید.

۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۱ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
هرچه بیشتر دنبال معنی همه اینها که گفتید برید، بیشتر غرق می شید وشاید بیشتر نمی فهمید!!!
پاسخ:
ولی خب برای دهه های آتی زندگیم هیچ سرگرمی بهتری پیدا نمیکنم!
همیشه فکر میکنم آدم هایی با طرز تفکر فلسفی! و خودآزار مثل ما ، هیچوقتِ هیچوقت اون مصادیق موفقیتی که ازشون گفتی رو بدست نمیارند ، 
برای این ساخته نشدند ... مدام از این مفاهیم داریم فاصله میگیریم
پاسخ:
من حتی افراطی تر از شما فکر میکنم. به نظرم هیچ کس با اون مصادیق موفقیت راضی نمیشه. آدما همیشه بیشتر میخوان. یه چیزی مثه داستان لافکادیو میشه. تمام لذتها بعد از مدتی ملال آور میشن، حتی لذت دانایی. گاهی فکر میکنم اصلا هدفم از گشتن به دنبال دانایی اینه که اظهار فضل کنم!
زندگی سخته:-)