فکر کنم منم باس بار و بندیلم رو ببندم :)
رسم عمومی خانواده های بزرگ این بود که وقتی موفق نمی شدند و هیچ امیدی هم نداشتند که برای فرزند خود کار و کاسبی پیدا کنند او را به سفر دریا می فرستادند. هیئت مدیره[ی یتیم خانه] نیز به پیروی از چنین رسم مفید و خردمندانه ای در یک جلسه، مصلحت در آن دیدند که اولیور توییست را به همراه یک کشتی تجارتی کوچک که رهسپار بندری ناسالم و بدآب و هوا بود بفرستند. به نظر می آمد که این کار بهترین وسیله ی خلاصی از شر او بود. زیرا امکان داشت ناخدا روزی پس از صرف ناهار به طور شوخی او را تا سرحد مرگ شلاق بزند و یا اینکه با میله ای آهنی چنان به فرقش بکوبد که مغزش به میان دهان بیوفتد و این قبیل شوخی و تفریحات در میان ملاحان رواج و شیوع کامل داشت. از روزی که این فکر به سر هیئت مدیره افتاد مدام مزایا و فوائد بیشتری برای آن کشف میکردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که هرجه زود تر باید در صدد اجرای این فکر برآیند...
اولیور توییست، چارلز دیکنز، یوسف قریب