سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۰ ب.ظ
پاسخ:
البته همه ش آواز خوندن نیست... یه جور رویاپردازی هم هست همراهش البته. شاید مسخره باشه ولی گاهی مثلا خودم رو گیتاریست یه بند معروف فرض میکنم! این رویاپردازی توی روانشناسی به عنوان یک راه فرار از واقعیت تلقی میشه. خطرناک هم هست تا حدودی.
شما اگه صدای من رو بشنوی میفهمی این واقعا کاری نیست که براش به دنیا اومده باشم:))
بله خب از یه منظر میتونه پیشرفت و رشد باشه ولی من میگم اصلا تمام اونچه که ما بهش میگیم دانایی یه سری موهوماتند که ذهن میسازه. انتهایی نداریم که بهش برسیم با فکر کردن. نقطه ی شروعی برای تفکر نیست نقطه ی پایانی هم نیست. همینش آدم رو اذیت میکنه..
+ مرسی دقت :)) دقیقا! فقط میخوام بنویسمشون که از شرشون خلاص شم، البته میدونم که اغلب میخوننشون ولی نمیخوام خیلی توی چشم باشن:/
پاسخ:
یا خدا!:)) خیلی ممنونم که با تعریف کردن این تصوراتتون باعث شدین که من احساس کنم یه آدم کاملا سالم و معمولی ام :)))
خب هیچ وقت توی خودم استعداد موسیقی ندیدم. علاقه ای هم خیلی نداشتم به علاوه اینکه تارهای صوتی هم مهم اند در این زمینه که دیگه دست ما نیست، یعنی هرچی بخوام و زور بزنم هیچ وخت رامین کریملو نمیشم مسلما!:) و خب میگم خیلی به خاطر علاقه نیست بیشتر همون حالت روانشناختیه که ذهن برای فرار از رنج واقعیت، رویا تولید میکنه.
هوم. این هم تشبیه خوبیه واقعا. منم بهترین واژه ای که پیدا کردم همون "معلق بودن"ه.
+و حرفای دلگرم کننده ی شما هم یکی از مهم ترین دلایل سرپا بودن این وبلاگه! بسته به حال و هوای خودم گاهی احساس شرم میکنم ولی به طور کلی جدیدا زیاد مشکلی ندارم با نوشته هام. ممنون خلاصه :)