دریچه ی ماه
من به لحاظ اطلاعات نجومی و کلا علوم مربوط به آسمان صفرِ صفرم. نمیدانم
ماه شب چهارده که میگویند واقعا چهاردهم ماه قمری کامل میشود یا پانزدهم
یا سیزدهم. نمیدانم ماه همیشه در آن نقطه ی به خصوص آسمان است یا در این
چند شب اصرار دارد پشت پنجره ی من بیفتد. به هرحال تمام حرکات و دوران های
فلکی به طرزی رقم خورده بود که چند شب پیش، ماه کامل درست در قاب پنجره ی
اتاقم قرار گرفت. به پهلو خوابیده بودم. پنجره باز بود. نور مهتاب آمیخته
با جریان خنک هوای نیمه شب، به طور مایل به رختخوابم میتابید. پرتوی نور
کاملا از محیط تاریک اتاق من قابل تفکیک بود. یک حالت پاک و روحانی داشت(یک
چیزی شبیه پوستر فیلم محمد رسول الله مجیدی شده بود!) چشمم به ماه بود.
مثل مردم بیخبر دوران باستان درباره ی قرص کامل ماه خیالپردازی کردم.
میگویند گذشتگان ستارگان را به چشم روزنه هایی میدیدند که سقف آسمان را
سوراخ کرده اند و نور عالم سرمدیت را به زمین می تابانند. نمیدانم چرا مردم
قدیم به روزنه های ریز ستاره ها راضی شده اند و دریچه ی بزرگی مثل ماه را
نادیده گرفته اند. من آن شب ماه را نه به چشم یک جرم سماوی، که به صورت یک
روزنه فرض کردم. جسمی به نام ماه وجود ندارد، ماه یک روزنه ی بزرگ است. یا
یک دریچه ی متغیر و افشاکننده روی حجاب آسمان. در دل این دریچه میشود همان
عالم سفید و روشن ابدیت را دید. نور مهتاب هم درواقع همان روشنایی این عالم
مکتوم است که از خلال این دریچه میتابد. یک بار امتحانش کنید. یک بار حین
تماشای ماه کامل به جای اینکه نگاه مفسّر و ذی شعورتان را هِی ببخودی به
سطح کروی و سفت ماه بکوبید، با چشم های بی سواد وحشی تان به درون این دریچه
فروبروید. ازش عبور کنید. احتمالا آنجا یک جور سرزمین بی انتهای سفید رنگ
است که جا به جا لکه ها و هاله های خاکستری در آسمان و زمین پخش شده. اصلا
آنجا آسمان و زمینی نیست. چون خط افقی وجود ندارد. همه ش سفیدی پاک و هاله
های اسرارآلود خاکستری(یک چیزی تو مایه های آن سکانس مرگ موقت هری پاتر در
فیلم آخر!). این حس و حال من خیلی دوام نداشت. یاد آن تشبیه تکان دهنده ی
شریعتی افتادم. مهتاب همچون «دندان های سفید مُرده ای که لب هایش ورآمده»
فقط مهتی بود که توی کلاس موقع خواندن این بخش از درس مثل من تنش لرزید. خب
نهایتا ماه یک قمر است. اصلا تا حالا عکسهای سطح ماه را دیده اید؟ یک
جورهایی خاکش سفید است. نه سفیدی پاکی که از دور می بینیم. یک جور سفیدی
کثیف و مایل به کرم رنگ چرک. چیزی مثل کفن تمیز و سفید یک جسد که بعد از
چند ماه که زیر خاک میپوسد، به آن رنگ در می آید. امثال من را به ماه راه
نمیدهند. من همین ام. یک سابقا سفید سوق دیده به سمت پوسیدگی کرم رنگ
چرک.(یک چیزی تو مایه های ترکیبات شاعرانه ی محسن نامجو مثلاً؛ لزج از
انزجار است زمانه ی جاری!) آن شب از ناراحتی معده و اضطراب یک موضوع
احمقانه و نور مزاحم مهتاب خوابم نبرد. اینها را نوشتم که سرم گرم بشود و
چشمم سنگین.