برای دوستی که روزی گفت: بهار پاییزی ست که بزک کرده.
دریافت
مدت زمان: 5 دقیقه 19 ثانیه
1)
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبهی بیروزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزههای باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پردههای برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران
درون کلبهی بیروزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها:
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب، آنجا
بر آن خاک ارههای نرم خفتن
چه لذتبخش و مطبوع است، و آنگاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن تهماندههای سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق! این دیگر بلاییست
بلی، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت میشماریم
2)
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبهی بیروزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگمَرکَب
آواز گرگها:
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگها - باد، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعبانگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشهی گرم کُنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
در آن آسود بیتشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست، دائم
دو دشمن میدهد ما را شکنجه
برون: سرما، درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو .. اینک .. سومین دشمن .. که ناگاه
برون جست از کمین و حملهور گشت
سلاح آتشین ... بیرحم ... بیرحم
نه پای رفتن و نی، جای برگشت
بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خون ما بیخانمانهاست
که این خون، خون گرگان گرسنهست
که این خون، خون فرزندان صحراست
درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
دویم آسیمهسر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد.
»» باز گفتم بر حسب اون سنت منسوخ بلاگرهای منقرض این پست رو به کسی تقدیم کنم. نمیشه شعری از اخوان گذاشت و یادی ازت نکرد.