مادام تناردیه
یک خانوم نه چندان محترمی توی اتوبوس نشسته بود. یه زن جوون خیلی چاق و غول پیکر. با تیپ به غایت زننده و آرایش غلیظ و مبتذل. به ایستگاه آخر رسیدیم و راننده، در اتوماتیک اتوبوس رو باز میکنه، کناره ی در اتوبوس گیر میکنه به ساعت این خانوم که صندلی جلو نشسته بود. حالا اتفاقی که نمی افته. یعنی بعید میدونم ساعت زیبای گرانقیمت نمای بدلی زن چیزیش شده بود، ولی داد و قال وحشتناکی راه می اندازه. راننده اول با ملایمت میگه خب خواهرم مواظب باش و این حرفها. خانوم نامحترم با پرخاش و دهن کجی اداش رو در میاره: که خوااهرم خواااهرم... ریدی تو ساعتم خواهرم خواهرم نکن. راننده اتوبوس هم که طبیعتا بی اعصاب از قطع راه دراز و گرمای هواست، برمیگرده که: خانوم من بد دهنم ها، دهنمو واز نکن! آن خانوم غیرمحترم اینجا با صدای بلند اعلام میکنند: به معامله ی خر که بددهنی! وی در ادامه خاطرنشان میکند که: ببین آقا من عصبی بشم قاطی میکنم برات فجیع! این را با یک حالت قلدری میگوید درحالیکه بالای سر راننده ایستاده و دستش را میله میکوبد. این خانوم پس از استعمال یک رشته فحش های معامله دار و با بیان اینکه باید خسارت ساعتم رو ازت بگیرم، تصریح میکند که: کرایه هم نمیدم. و پیاده میشود و میرود. وی در ادامه باز هم ول کن معامله نبود. و جلوی اتوبوس می ایستد و رو به راننده دندان قروچه میکند و چند تا فحش دیگر میدهد و بالاخره رضایت میدهد که برود پی کار خودش. در خلال این تیاتر رکیک و مستهجن آن مادموازل، یک ملت در تمام مدت توی این اتوبوس منتظرند که این زنکه فحش هاش تمام شود و برود تا بقیه بیایند جلو کرایه بدهند.
ویکتور هوگو یه جا تو کتاب بینوایانش به طرز درخشانی، معنای حقیقی یک واژه رو مجسم میکنه که همون گمشده ی ماست. ماجرا برمیگرده به فصل های آخر کتاب اول. جایی که زن تناردیه در خلال برخوردهاش با ژان والژان و کوزت معرفی میشه. در یک موقعیت از داستان زن تناردیه متوجه میشه که کوزت داره با عروسکی بازی میکنه که مال یکی از دخترهاشه. از همین اتفاق ساده معرکه و داد و فریاد راه می اندازه و با خشونت بی اندازه و بی جا به کوزت بدبخت حمله ور میشه. هوگو اینجاست که در توصیف تناردیه میگه: "چهره ی زن تناردیه آن وضع خاص را به خود گرفت که مرکب از هیبت و آمیخته با هیچ و پوچ های زندگی ست و نام «سلیطه» بر اینگونه زنان میگذارند."