رقص بهار، آزادی و ایران
امروز یک یدیو از اجرای ارکسترال قطعه ی «آزادی» گذاشتم. به نوازندگی و رهبری شهرداد روحانی. این قطعه ای بود از آلبوم قدیمیش: «رقص بهار».
گمان میکنم همگی قبلا بارها این قطعه را شنیده بودیم. از آن دست آهنگ هایی است که در «گذشته های دور»، بارها از صدا و سیما پخش میشد. به خاطر همین تبدیل شده به نماینده (و یک جور هایی بهتر است بگویم برانگیزاننده ی) همان گذشته های دور. لااقل برای من که این طور است. و برای من آن «گذشته ی دور»، دو دلالت دارد؛ یکی دوران کودکی ام و دیگری دوران دورتر از آن، حتی دور تر از زمان تولدم! حوالی دهه ی پنجاه! چیزی در این قطعه ی «آزادی» هست، در لحنش، در ملودیش، نمیدانم_ من موسیقی بلد نیستم_ به هرحال خاصیت مرموزی هست که من بهش میگویم: یک «جان» دهه پنجاهی! نمیدانم چطور توصیفش کنم. به سادگی میتوانم بگویم وقتی این قطعه را میشنوم میروم به دهه ی پنجاه شمسی. اما مسئله اینجاست که من آن موقع نبوده ام. زندگی اش نکرده ام. جان یک آدم دهه پنجاهی در بدنم نبوده. پس این احساس از کجاست؟ چیزی مثل یک عاطفه ی موروثی. انگار یک رشته عواطف و روزمرگی و احوالات یک «حضورجمعی» مربوط به آن برهه از تاریخ در هم ممزوج شده و به من ارث رسیده. دهه ی پنجاه شمسی برای من مثل آن «سرزمین طلایی» برای وینستون در کتاب ۱۹۸۴ است.
یک قطعه موسیقی دیگر هم هست از مجید انتظامی که من را به دهه ی پنجاه میبرد(کلیک). همان تیتراژ بچه های کوه آلپ، که بعدا پیمان بهم اطلاع داد که آن قطعه در اصل موسیقی متن یک انیمیشن مربوط به سال ۱۳۵۶ است! یک سری اشیا هم در ذهنم دارم که جان دهه پنجاهی دارند. مثل این میز تحریر های قدیمی، با چوب روشن که یک کتابخانه رویشان سوار میشود، با آن در های شیشه ای قفسه هاشان. یا مثلا صدای تلق تلق جعبه های لاکی نوار کاست ها...
کلا این روزها نسبت به دهه ی پنجاه حس عجیبی دارم. به معماری داخلی خانه های آن زمان، به رنگ دیوارها، به لحن و طرز حرف زدن مردمش، به دایره ی واژگان آدمها در آن زمان، کتابها، رهبران سیاسی، سرامیک کف ساختمانها، حس میکنم آن موقع ها، ایران در ایرانی ترین حالتش بوده. یک جور اصالتی در دهه ی پنجاه هست که آگاهانه ست. آن زمان، مردم نه مثل دوره ی قاجار گنگ و کالانعام بودند که وجود و تشخص ملی خودشان را نفهمند و نه مانند عصر حاضر، مستغرق در مناسبات و علایق هالیوودی. انگار آن موقع برای چند لحظه در چشم تاریخ ایرانیت بروز کرده بود. برای چند لحظه ایران واقعا وجود داشت. یا لااقل یک مسئله بود. فکر میکنم لازم است برگردم به همان دوران. اگر بخواهم معنایی را پیدا کنم باید اول یک ایرانی دهه پنجاهی بشوم. چه میدانم. شاید اگر بعد از بهمن۵۷ اوضاع خوب پیش میرفت. اگر شهرداد روحانی ها در ایران میماندند. اگر «آزادی» ها همچنان تصنیف میشدند، الان این احساس ابتهاج حاصل از شنیدن قطعه ی «آزادی» شهرداد روحانی، نه دال بر گذشته های دور که چیزی از جنس حال بود. یعنی شاید آن ایرانیت محلول در لحظات دهه ی پنجاه به الان، به دهه ی نود هم نشر و تسری پیدا میکرد. کارم به خطابه و صدور بیانیه کشید! بیخیال. چیز شریفی است این آهنگ به هرحال، اصل این قطعه رو بشنوید اگر خواستید:
پ.ن۱. دوباره تبلت بابام(حاج کاظم) رو گرفتم دستم و می آم وبلاگ! با تلگرامش سر زدم به کانال حضرت کازیمو، بعد از طریق یه فوروارد رسیدم به کانال مسی ریکا. (که اون فوروارد شاهکاری بود واقعا!) جا داره از همین تریبون ابراز مسرت و ارادت و خجالت و مخلصانیت کنم خدمت این دو عزیز که شرمنده م کردند با لطفشون. ممنون رفقا. (پیام و این چیزا بلد نیستم بدم از طریق تلگرام!)
پ.ن۲. یکی هست که همه ش با ویندوز xp و اینترنت اکسپلورر می آد وبلاگ من. امیدوارم رباتی چیزی باشه چون یه جورایی تصورش هولناک و وحشت آورده که یه انسان که ویندوز xp داره، وبلاگ آدم رو زیر و رو میکنه.