هر جنبنده ای چیزی نیست مگر انبانی از شادی.
هرچیزی دوست دارد هست شود و هرچه هستی دارد، شادمان است.
آنچه تو میوه اش می نامی، هنگامی که آبدار و لذیذ میشود، و پرنده اش می نامی، هنگامی که نغمه می خواند، همان شادی است.
اینکه
آدمی برای خوش بختی زاده شده است، بی شک نکته ایست که از سراسر طبیعت می
آموزیم. تلاش برای کامجویی است که گیاه را به جوانه زدن وا می دارد، کندو
را از عسل می آکند و قلب آدمی را از نیکی.
مائده های تازه، کتاب نخست، آندره ژید
2.
... به من گفت: «_ آیا تا این حد از ایتکه نظامی[فکری] را بنیان می نهی ، سرگرم میشوی؟
در
پاسخ گفتم: هیچ چیز بیش از اصول اخلاقی مایه ی سرگرمی من نیست، و من روح
خود را با آن ارضاء میکنم. و از شادیی که نتوانم به این اصول پیوند دهم،
لذت نمیبرم.
_ و این کار بر شادی تو می افزاید؟
گفتم:_ نه، آن را موجه جلوه میدهد. »
البته
اغلب از اینکه اعتقادی یا حتّی نظام کامل اندیشه ای اعمال مرا برای خود من
توجیه کند، لذّت نبرده ام؛ اما گاهی توانسته ام آن را سرپوشی برای کامجویی
خود به شمار آورم...
... در جوانی با پی گیری عواقب اعمالم خود را فرسودم
و مطمئن بودم که تنها در صورتی از گناه کردن باز خواهم ایستاد که دیگر دست
به هیچ کاری نزنم.
سپپس نوشتم: من رستگاری جسم خود را تنها مدیون تباهی
درمان ناپذیر روح خود می دانم. پس از آن، دیگر به هیچ روی ندانستم که قصدم
از این گفته چه بوده است.
ناتانائیل، من دیگر گناه را باور ندارم.
اما
تو خواهی فهمید که جز با شادی بسیار نمیتوان اندکی حقّ اندیشیدن برای خود
خرید. کسی که خود را خوشبخت میداند و اندیشمند نیز هست، به راستی نیرومند
نامیده خواهد شد.
مائده های زمینی، کتاب دوم، آندره ژید
3.
سرتاسر طبیعت
به جست و جوی لذت در تکاپوست. این لذت جویی گیاه نازک را به بالیدن وا
میدارد، جوانه را به رشد و غنچه را به شکوفایی. اوست که جام گل را برای
بوسه های آفتاب آماده میسازد. هر جانداری را به خوشباشی فرا میخواند، کرم
ناچیز را به دگردیسی وا می دارد و پروانه را از زندان پیله می گریزاند. همه
چیز با هدایت او سودای آسایش کامل، آگاهی بیشتر، و پیشرفت در سر می
پروراند... از همین روست که من از لذت جویی بیشتر آموخته ام تا از کتابها.
از همین روست که در کتاب ها بیشتر تیرگی یافته ام تا روشنایی.
نه تاملی
در کار بود و نه راه و روشی. دراین اقیانوس لذت، نسنجیده فرو رفتم. در شگفت
بودم از اینکه در آن شنا میکنم و احساس غرق شدن ندارم. در لذت است که
تمامی وجود ما از خویشتن خویش آگاه می شود.
مائده های تازه، کتاب سوم
4.
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم
سعدی
آری بی شک! تیره و تار بود جوانی من؛
پشیمانم از آن
نه نمک زمین را می چشیدم
و نه نمک دریای پهناور شور را.
خود را نمک زمین می پنداشتم
و بیم داشتم که طعم خویش را از دست بدهم.
نمک
دریا هرگز طعم خود را از دست نمیدهد. اما لبان من برای احساس آن دیگر پیر
شده است. آه! چرا هوای دریا را هنگامی که روحم تشنه ی آن بود استنشاق
نکردم؟ اکنون کدامین باده به مستی من کفاف خواهد داد؟
آه ناتانائیل!
شادی خود را آنگاه که جانت به رویش لبخند میزند، سیراب گردان_ و هوس
عاشقانه ات را آنگاه که لبانت هنوز برای بوسیدن زیباست و فشار آغوشت
شادمانه.
زیرا بعد ها خواهی گفت:_ میوه ها در دسترس بودند، شاخه ها در
زیر بارشان خم می شدند و می فرسودند؛ دهانم آماده بود و سرشار از هوس؛_ اما
دهانم بسته ماند و دستانم نتوانستند به سوی میوه ها دراز شوند چون برای دعا
کردن به هم پیوسته بود. و روح و جسم نومیدانه تشنه کام ماندند._ زمان به
نومیدی سپری شد.
مائده های زمینی، کتاب هشتم
رسم عمومی خانواده های بزرگ این بود که وقتی موفق نمی شدند و هیچ امیدی هم نداشتند که برای فرزند خود کار و کاسبی پیدا کنند او را به سفر دریا می فرستادند. هیئت مدیره[ی یتیم خانه] نیز به پیروی از چنین رسم مفید و خردمندانه ای در یک جلسه، مصلحت در آن دیدند که اولیور توییست را به همراه یک کشتی تجارتی کوچک که رهسپار بندری ناسالم و بدآب و هوا بود بفرستند. به نظر می آمد که این کار بهترین وسیله ی خلاصی از شر او بود. زیرا امکان داشت ناخدا روزی پس از صرف ناهار به طور شوخی او را تا سرحد مرگ شلاق بزند و یا اینکه با میله ای آهنی چنان به فرقش بکوبد که مغزش به میان دهان بیوفتد و این قبیل شوخی و تفریحات در میان ملاحان رواج و شیوع کامل داشت. از روزی که این فکر به سر هیئت مدیره افتاد مدام مزایا و فوائد بیشتری برای آن کشف میکردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که هرجه زود تر باید در صدد اجرای این فکر برآیند...
اولیور توییست، چارلز دیکنز، یوسف قریب
سر زدم به سایت time.ir که تاریخ رو چک کنم. چشمم خورد به نقل قول روز که اون پایین گذاشته بود. حرف جالبی بود:
«وقتی خود را از زیستنی پرشور و چابکانه ... برحذر داریم، به دلیل هستی درخواب مانده و به عبارت دیگر زندگی نازیسته ی درونمان، احساس گناه می کنیم.»
_ اتو رنک
پ.ن. با این همه این سوال باقیه که چطور میشه پرشور و چابکانه زیست؟
آندره ژید|
اینک ای کلئودالیز
ترانه ی همه ی هوسهایم
را بخوان:
نمی دانم آن شب چه خوابی دیده بودم.
چون بیدار شدم، هوس هایم همه تشنه بودند.
گویی در خواب از صحراها عبور کرده بودند
درمیان هوس و ملال
پریشانی خاطرمان در نوسان است.
ای هوسها! آیا هرگز خسته نخواهید شد؟
آه! آه! آه! آه از این اندک کامخواهی گذرای من!_ که به زودی از آنِ گذشته خواهد بود!_
افسوس! افسوس! میدانم که چگونه به رنج خویش مداومت بخشم، اما نمیدانم لذّت خود را چگونه دست آموز سازم.
در میان هوس و ملال، پریشانی خاطرمان در نوسان است.
و سراسر جامعه ی بشری به چشم من همچون بیماری نمود که در بستر خود از این سو به آن سو می غلتد تا به خواب رود_ در جست و جوی آسایش است اما حتی به خواب هم دست نمی یابد.
هوسهای ما تاکنون عوالم بسیاری را در نوردیده اند؛
و هرگز سیراب نشده اند.
و تمامی طبیعت در تشویش به سر میبرد،
میان عطش آسایش و عطش کامخواهی.
از درماندگی فریاد کشیده ایم
در خانه های تهی.
بر فراز برجهایی رفته ایم
که از آنجا جز شب چیزی دیده نمی شد.
ماده سگ بوده ایم و از درد زوزه کشیده ایم
در طول ساحلهای خشکیده؛
ماده شیر بوده ایم و در اورس غرّیده ایم؛ ماده شتر بوده ایم و علف های دریایی خاکستری رنگ دریاچه های نمک را چریده ایم، شیره ی ساقه های میان تهی را مکیده ایم؛ چرا که در صحرا آب فراوان نیست.
پرستو بوده ایم و درنوردیده ایم،
پهنه ی دریاهای بی مائده را؛
ملخ بوده ایم و برای قوت خویش، ناگزیر همه چیز را ویران کرده ایم.
جلبک بوده ایم و توفان ما را به این سو و آن سو افکنده است؛
دانه های برف بوده ایم و به دست باد چرخیده ایم.
آه! برای رسیدن به آرامشی بی کران آرزوی مرگی ثمربخش دارم؛ و اینکه سرانجام هوس از توان افتاده ام دیگر نتواند تناسخهای تازه ای تدارک ببیند. ای هوس! تو را به جاده ها کشانده ام؛ در دشت ها اندوهناکت کرده ام؛ در شهرهای بزرگ سرمستت کرده ام؛ سرمستت کرده ام اما عطشت را فر ننشانده ام؛_ در شبهای مهتابی شستشویت داده ام؛ تو را با خودم همه جا برده ام؛ از موجها برایت گهواره ساخته ام؛ خواسته ام بر دریا بخوابانمت...
ای هوس! ای هوس! با تو چه باید بکنم؟ آخر چه میخواهی؟ آیا سرانجام خسته نخواهی شد؟
...
مائده های زمینی، آندره ژید، مهستی بحرینی
پ.ن. خوب یادمه سال دوم دبیرستان که بعد از خوندن درس یازدهم ادبیات رفتم و کتاب مائده های زمینی آندره ژید رو خریدم، هیچ وقت فکر نمیکردم با چنین سطر هایی رو به رو بشم.