الحذار ای غافلان، زین وحشتآباد الحذار/ الفرار ای عاقلان، زین دیومردم الفرار
ای عجب، دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول/ زین هواهای عفن زین آبهای ناگوار
عرصه نادلگشا و بقعه نادلپسند/ قرصهای ناسودمند و شربتی ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه/ ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید/ کام در وی ناروا، راحت در او ناپایدار
ماه را ننگ محاق و مهر را نقص کسوف/ خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار
مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم/ جهل را بر دست تیغ و عقل را بر پای خار
نرگسش بیمار بینی لالهاش دلسوخته/ غنچهاش دلتنگ یابی و بنفشه سوگوار
تو چنین بیبرگ در غربت به خواری تنزده/ وز برای مقدمت روحانیان در انتظار
بودهای یک قطره آب و پس شوی یکمشت خاک/ در میانه چیست این آشوب و چندین کارزار
«جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی»
۱ نظر
۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۲۳