همان

همان

همان

همان

دوات شیشه ای و مرکب خوشرنگ قهوه ای

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۴۰ ب.ظ

۹۶/۰۴/۱۸
همان

نظرات  (۴)

۱۹ تیر ۹۶ ، ۱۱:۰۲ ستــ ـاره
اشکم در اومد با این پستت پرهام...
خودمم آخه فضای کلاسای خوشنویسی رو تجربه کردم ، تونستم دقیقا تصور کنم چی داری میگی ، 
واژه ی عمر... واقعا زیباست ، ایتجوری بهش نگاه نکرده بودم.
بعضی از ماها اینجوریم ، خودمم یه حس بی تفاوتی مسخره ای دارم گاهی که خودمو بخاطرش سرزنش میکنم. نمیدونم باید قدر چه کسی رو توی زندگیم بدونم ... گاهی فکر میکنم این بی تفاوتی یک شکسته...

و چه هدیه ی فوق العاده ای😍 خیلی ارزشمنده پرهام😍😍




پاسخ:
و البته مایه ی دلگرمیه که یک دوست خوشنویس این رو میخونه. واقعا ممنونم.
بی تفاوتی به نظر من یه واکنش دفاعیه. این پست از آوخ میتونه جالب باشه.

اینجا
نوشتن واژه ی ' عمر ' رو چقدر تلخ توضیح دادی ...

جالبه، خیلی نسبت به کلمات دقیقی‏;‏ دیده بودم دستخطتو قبلن همینجا، نمی دونستم مدرک خوشنویسی داری. همینه که با دقت و ریز تحلیل می کنی کلمه هایی رو که ما ازشون ساده میگذریم.
پاسخ:
جالب بود حرفتون. دقت نکرده بودم به این موضوع. شاید این وسواسی که من نسبت به واژه ها پیدا کردم به خاطر خوشنویسی هم باشه. یا شاید کمی هم به خاطر علاقه ی سرکوب شده ام نسبت به ادبیات:/

+
وبلاگتان را چه شد؟

:(
 " انگار واژه های استاد، همگی مقیم عالم مُثُل بودند و واژه های ما، مُشتی سایه ی لرزان."
چقد عالی گفتی!...
چقد بغض شدم از خوندنش...
حسرت خوردم که چرا همچین استادی رو قبل اینکه بیفته تو سراشیبی "ر" و قلمشو از رو صفحه برداره ندیدمش...کنار همون پنجره ای که پشتش سیگار میکشید!

پاسخ:
ممنون که همیشه لطف دارین.
هوم. از اون آدمهایی بود که باهاش رابطه ی مرید و مرادی برقرار میکردی! کم حرف بود. حرفی نمیزد مگر ساده و صمیمی و پر از معنی. طوری که یاد آدم بمونه. بیشتر باید بنویسم دربارش.

آقا خب آدرس وبلاگتُ عوض کردی، منم که وبلاگ ندارم بدونم آدرس جدیدتُ، چطور بیام جوابتُ بدم خب که وبلاگمُ چه شد ؟! :))

از صبح تو ذهن منُ درگیر کردی، همش فکر می کردم حذف کردی وبلاگتُ، فکر می کردم چرا ؟! ... اصن شرایط خوبی نبود خلاصه؛ نکن اینجوری :-"


وبلاگ ؟! گفته بودم تو پست آخر حذف می کنم، حذف کردم رفت :-"

هستم اما، در سمت شریف خواننده  ُ کامنت گذار، به فعالیتم ادامه میدم D: :-"

پاسخ:
از قدیم میگن بلاگرا خدافظی کنند ابلهان باور کنند:/ باز خواهیدگشت به حول و قوه الهی.
آخ  اصلا حواسم نبود به این قضیه. شرمنده:( حاالا حداقل همینجوری یه آدرس بسازید که بشه در تماس بود.