همان

همان

همان

همان

ماجرای من و وبلاگنویسی

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۲۲ ب.ظ

۹۶/۰۶/۰۵
همان

نظرات  (۱۲)

تقریبا یکسال هم از وبلاگ نویسی من میگذره ، همون اوایل بود باهاتون آشنا شدم. خوشحالم از این اتفاق واقعا. 
برعکس بعضی ها که دوست دارند هی آمار بلاگشان و کامنت ها و لایکهایشان بیشتر شود انگار دل بسته ایم به همان جمع کوچک و صمیمی ...
به نظرم ارزشش حتی بیشتره. هر چند به قول خودتون مجازی بودن گاهی خسته کننده میشه و آدم میگه کاش همدیگر را به حضور میدیدیم.

بلاگتون پایدار آقا پرهام 🌷🌹
پاسخ:

فکر میکردم با سابقه تر باشید شما. من هم حقیقتا خوشحالم از آشنایی. خیلی خوبه که تونستم دوستای خوب و همدلی مثل شما پیدا کنم اینجا...

واقعا آمار که بالا میره آدم معذب میشه یه جورایی. یه عالمه چشم غریبه تنهایی آدم رو نگاه میکنن.

بله این دوستی هم زیبایی خودش رو داره...


ممنونم از مهربانی شما، امیدوارم ستاره ی بلاگ شما هم همیشه روشن باشه:)

اابته من از وقتی ۸ سالم بود وبلاگ داشتم ولی بلاگفا بودم و دو سه سال آخر خیلی کم مینوشتم. یکساله که اومدم بیان :)
پاسخ:
آهان! پس از پیشکسوت های بلاگستانید! خداقوت:-)
سلام
منم از همون موقع که وبتونو کشف کردم متوجه شدم که باید از باتجربه ها باشید و من به شدت سعی میکنم نوشتنم رو شبیه امثال شما(و کسایی که معرفی کردید) که بنظرم آزادانه مینویسن بکنم. البته موضوع وبلاگ من خیلی بهم میدون نمیده واسه قلم نمایی، اما به هر حال جذاب نوشتن هم خودش هنریه که من ازش لذت میبرم و سعی دارم همین مطالب نه چندان پاپیولار وبم رو با بیانی جذاب و گیرا بنویسم

+ ظاهر وبلاگ من باعث میشه هر کی رو که دنبال میکنم طرف فک کنه واسه تبلیغات دارم این کارو میکنم، اما قصدم این نیست؛ بلکه میخوام از دل همون بلاگ های سوت و کور (که خودشونم خبر ندارن چقدر جذاب مینویسن) نویسنده هایی رو پیدا کنم که واقعا خوب مینویسن و سعی کنم خوب و درست نوشتن رو ازشون یاد بگیرم
پاسخ:
سلام دوست عزیز
این که برای این مطالب پراکنده و معمولا پر از غرغرهای تکراری من وقت میگذارید و همچین لطفی دارید به من خیلی دلگرم کنندست. ممنونم از شما. من که حقیقتا دلی در گرو نوشته هام ندارم ولی وبلاگهای خوب از نظر من رو میتونید توی ستون پیوند ها نگاه کنید. البته باید به روزش کنم اونجارو.
اتفاقا چند وقت پیش گذرم به وبلاگ شما افتاد، اولش به خاطر همین زمینه ی خاصی که دربارش می‌نویسید، به نظرم وبلاگ تبلیغاتی اومد، ولی همینطور که بیشتر نگاه کردم متوجه زنده بودن و پرمحتوا بودن وبلاگتون شدم، به خصوص اون پستی که درباره ی اون دوست هکر ناکام گذاشته بودید! اتفاقا منم گاهی تو آمارم میبینم از این موارد:/ 
متاسفانه این روزها خیلی دل و دماغ اکتشافات و کامنت گذاشتن و مراودات وبلاگی ندارم، بیشتر مسلسل وار پست میگذارم! رو همین حساب نشد خیلی باب رفت و آمد رو باز کنم شرمنده. مرتب تر میخونمتون از این به بعد.
باز هم ممنون از لطف شما:)
آشنایی من ُ سینا با دعوا بود اصلاً :))


آقا من نمی تونم برگردم، ازم نخواه اینُ :-""
پاسخ:

اهوم. منم همیشه یه جعبه پف فیل میگرفتم می نشستم دعواهاتون رو تماشا میکردم:))


این خواهش نبود! یک دستور بود :)))

این پست رو دوست دارم. همون حال و هوا و رنگ و بوش رو.
پاسخ:

خوشحالم اگه تونستم اون حس رو منتقل کنم. ممنون از لطفتون.

این کامنت مریم چی میگه این بالا ! 
پاسخ:
خب بخون ببین چی میگه دیگه :-)
عجب ! نصف پست اسم منه که 😂 

یادش بخیر هفته ها و ماه هایی که تنها خواننده ثابتم سروش بود . نمیدونم چرا کم پیدا شد . بعدا حسابی بهش شکایت کردم . گفت وبت رو میخونم ولی کامنت نمیدم . الانم انقد ازش فاصله گرفتم که هر دو ماه یه بار که ستاره وبش روشن میشه اصلا برام مهم نیس چی نوشته . یه زمان تقریبا تنها وبلاگی که میخوندم سروش بود ... قضیه اینجاست که هر داستانی یه پایانی داره :)) 

لونا آدم جالبی بود ! در مورد آیدین نظری ندارم :دی چیز جالبی که درمورد بیان وجود داره اینه که پسر هاش به طرز غیر منطقی ای خشن اند . و مهربونیشون فقط توی پست هاشونه نه کامنتها ! (برعکس من که تو پستام خطری ام و تو کامنتام صلح طلب !!) 

 برای همین فکر کنم تنها خواننده ثابت پسر وب من تو باشی . :)) البته اگر هشت حرفی هنوز بخواند آنجا را ‌ ... 


فکر میکنم افراد بیشتری حقشون بود اینجا باشن . متاسفانه وب نویسی اونقدر شایع نیست مگرنه فکر میکنم اساتید درونگرایی زیادی هستن که خودشونو توی دنیای واقعی مخفی کردن و اگر پاشون باز شه به اینجا واقعا شاهد این هستیم که این قبیله های کوچیک از کلانشهر ها بیشتر بشن و کلا بزنن زیر هرچی هنجار و ساختار و ایناست :دی 
پاسخ:
اصلا مگه میشه راجع به بلاگستان بنویسم و نام سینا در آنجا ندرخشد؟:دی
منم زیاد میرفتم تو وب سروش و حتی واسه پستهای قدیمیش هم کامنت میذاشتم که یعنی من کل آرشیوت رو خوندم و این صوبتا. منتها هیچ وقت نیومد وب من، یا شایدم اومد از فاز من خوشش نیومد:/ 
خب پس، به سروش هم اعلان جنگ کردی یعنی! باید به این "جنگ افروزی" هات هم اشاره میکردم توی پست.:-))
وبلاگ خوبی دارن آیدین و لونا، ایده ی جالبیه که یه دختر و یه پسر با هم تو یه وبلاگ بنویسن. گفتی در مورد آیدین نظری نداری؟ پسرهای بیان به طرز غیر منطقی ای خشن اند؟... نگو که به آیدین هم اعلان جنگ کردی:-)))
توجه کن که من یه خواننده ی معمولی نیستم، کل آرشیو وبلاگت رو زیر و رو کردم (B 
جالبه که اغلب کامنتها تو وب پسرا، دخترن، تو وب دخترا پسر.

آره واقعا خیلیا باید اینجا باشن. میدونم چرا وبلاگ انقدر حالت قدیمی و خز و خیل پیدا کرده. واقعا جای قشنگیه برای نوشتن.
اابته این پست حقش بود که کلی چیز دربارش بنویسم. 
ولی خب چند وقتیه محافظه کار شدم . 
پاسخ:
همینقدر هم که بلند نوشتی، خیلی خوشحالم کردی رفیق. ممنون از کامنتت:-)
میفهمم. من هم دیگه خیلی دل و دماغ کامنت گذاشتن ندارم این روزها.
لونا که دیگه اونجا نمینویسه . اون موقعم که مینوشت اصلا با ایدین کار نداشتم 😂 

چند وقت پیش ایدین خودش به من اعلام جنگ داد خیلی اتفاقی . حالا مهم نیس قضیه . 

نه من بهش گفتم چرا کم پیدایی و مثل قبل کامنت نمیدی بعد گفت من وقت ندارم و دانشگاه دارم و اینا ! جنگ نبود حالا تو ام فک کردی من چنگیز خان مغولم :/ 

ازین ارشیو خون ها زیاد بودن 🙄 مثلا کسی که کلمه به کلمه همدردی میکرد با پست هام و حالا کلاشم بیفته نمیاد برداره ! (پاییز سال بعد)  

امید وارم زنده باشی و اینا 😁 البته نمیشه که زنده موند تا همیشه 😂
پاسخ:

چنگیزخان مغول:))))

نه، تو حساب من رو از بقیه آرشیو خوانان جدا کن:) واقعا حس بدی داره که خواننده ی ثابتت رو از دست بدی، متوجهم.

قربانت برادر. آره نمیشه تا همیشه زنده موند. آخرش هم نفهمیدم این خوبه یا بد.

پاییز بیچاره فک کنم تقصیر خودش نبود . خیلی زندگیش پر چالشه . حالا نگم غیبت میشه .. ولی واقعا تجارب سختی داشته .
پاسخ:
هوم. آره خب معلوم نیست که تو زندگی واقعی بلاگرا چه خبره. نمیشه قضاوت کرد.
قبلن هم یه بار گفته بودی تو وب گردی هات به وبلاگ پارادوکس رسیدی و آرشیوشو خوندی‏;‏ اما من یادمه اولین بار من اومدم وبلاگت.
چقدرم فضای وبلاگتو دوس داشتم. فضایی مثل همون عکس پسرکی که رو پله نشسته بود و داشت فلوت میزد برای یه گربه ...

یادمه اولین بار کامنتتو تو وبلاگ مترسک دیدم، اون پستی که راجع به بلاگر برتر بود و تو نوشته بودی سروش به نظرت بلاگر برتره و گفته بودی به زودی وبلاگ می زنی‏;‏ منم از همونجا منتظر وبلاگت بودم‏ !!
بعد دیگه وبلاگ زدی و من کامنت گذاشتم و تو اومدی بازدید :D
حالا یعنی من اشتباه می کردم و تو می خوندی منو قبل از اون ؟ خیلی ذوق مرگ میشم اگه اینجوری باشه، اما تو حقیقتو بگو :D

@ سینا جان یادت نرفته که خرداد پارسال برا اولین بار اومدی وبلاگ من و سر پست مسخ کافکا، چقد با من دعوا کردی ؟ :‏)‏‏)‏
پاسخ:
چه جالب! اون کامنت مترسک رو خونده بودین جدا؟ چه ترسناکه که زیر نظر بودم:-)) 
خب من اون موقع که برای مترسک کامنت میذاشتم بدجور تحت تاثیر سروش بودم. اغلب وبلاگ ها رو هم از تو کامنتهای وبلاگ سروش پیدا کرده بودم و میخوندمشون. وبلاگ شما رو هم فکر کنم همونجا پیدا کردم. بیشتر از همه اسمش جذبم کرد که بخونمش. آخه اون اوائل اصلا میخواستم اسم وبلاگم رو بذارم پارادوکس! دیدم یه پارادوکس قبل من جا اوفتاده تو بیان! برا همین گفتم کسی تو انتخاب اسم با من هم سلیقه ست حتما فکرش هم شبیه منه دیگه:-) بعد هم دنبالتون کردم به محض اینکه وبلاگ ساختم. خلاصه من مدتها شما دوستان رو خاموش طور زیر نظر داشتم:-)
@ یادمه مریم ولی ناموسا دعوا نبود بحث بود ، تو همیشه بحث رو با دعوا اشتباه میگیری مثل همین بحثی که دو هفته پیش صورت گرفت

 اتفاقا برام جالب بود یکی پیدا شده که تونسته کافکا رو بخونه و برای همین یه تقدسی داشتی برام !