همان

همان

همان

همان

بداهه و بی مایه

سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۰ ب.ظ

۹۶/۰۷/۱۸
همان

نظرات  (۲)

میخواستم تو همون پستت بگم گفتم همینجا بگم،این که بین این همه کاری که میشه تو پیاده رو کرد ناخودآگاهت میرسه سمت آواز خوندن یه مقدار‌ تفکر برانگیزه!شاید آواز همون چیزیه که باید بری سراغش،همونیه که غلیان احساساتتو کنترل میکنه!نمیخوای جدی بهش‌فک کنی؟!:)

چقدر این جلو‌نرفتن و پهن شدنت تصویر جالب و عجیبی بود...:))
به خودت از چند بعد نگاه نکن،یه بعد داشته باش که حتی عریض شدنتم شکل قدم رو به‌ جلو بگیره!:)

+اینکه بعد پستات سریعن یه پست کاریکاتور میذاری،انگار دوس داری بنویسی ولی دوس نداری کسی بخونه!:)
پاسخ:
البته همه ش آواز خوندن نیست... یه جور رویاپردازی هم هست همراهش البته. شاید مسخره باشه ولی گاهی مثلا خودم رو گیتاریست یه بند معروف فرض میکنم! این رویاپردازی توی روانشناسی به عنوان یک راه فرار از واقعیت تلقی میشه. خطرناک هم هست تا حدودی.
شما اگه صدای من رو بشنوی میفهمی این واقعا کاری نیست که براش به دنیا اومده باشم:))

بله خب از یه منظر میتونه پیشرفت و رشد باشه ولی من میگم اصلا تمام اونچه که ما بهش میگیم دانایی یه سری موهوماتند که ذهن میسازه. انتهایی نداریم که بهش برسیم با فکر کردن. نقطه ی شروعی برای تفکر نیست نقطه ی پایانی هم نیست. همینش آدم رو اذیت میکنه..

+ مرسی دقت :)) دقیقا! فقط میخوام بنویسمشون که از شرشون خلاص شم، البته میدونم که اغلب میخوننشون ولی نمیخوام خیلی توی چشم باشن:/
منم یه مدتی تصورم این بود آدمیم که چشماش قدرت دیدن بطن آدمارو داره!یعنی مثلن میتونه قلب و طحال و روده ی طرفو با نگاه کردن بهش ببینه!بعد تو‌پیاده رو به آدما نگاه میکردم و فک میکردم مثلن این کلیه ش‌ سنگ داره یا اون یکی رگای قلبش‌ داره مسدود میشه!به شدتم لذت میبردم از این کار،مث آواز خوندن تو،ولی خب کم کم ترکش کردم،زیاد کسی بازخورد مثبتی نشون نمیده به دختری‌ که داره به سرتاپاشون نگاه میکنه!:)
«کاری که براش به دنیا اومده باشی!» ،چه فرقی میکنه برای چی به دنیا اومدی،مهم اینه خودت دلت میخواد اگه خودتو دوباره خلق کنی برای چه کاری‌به دنیا بیای
دقیقن!انگار‌ یه فضانوردیم که سفینه مون ترکیده و وسط یه مشت خلأ معلقیم!به هیچ جا بند نیستیم و به هیچ جاییم نمیتونیم برسیم!فکر کردن بهش باعث میشه حس کمبود اکسیژن کنم

+حرفات الهام بخشن،باعث میشن‌ آدم فکر کنه!دوسشون‌داشته باش!:)
پاسخ:
یا خدا!:)) خیلی ممنونم که با تعریف کردن این تصوراتتون باعث شدین که من احساس کنم یه آدم کاملا سالم و معمولی ام :)))
خب هیچ وقت توی خودم استعداد موسیقی ندیدم. علاقه ای هم خیلی نداشتم به علاوه اینکه تارهای صوتی هم مهم اند در این زمینه که دیگه دست ما نیست، یعنی هرچی بخوام و زور بزنم هیچ وخت رامین کریملو نمیشم مسلما!:) و خب میگم خیلی به خاطر علاقه نیست بیشتر همون حالت روانشناختیه که ذهن برای فرار از رنج واقعیت، رویا تولید میکنه.

هوم. این هم تشبیه خوبیه واقعا. منم بهترین واژه ای که پیدا کردم همون "معلق بودن"ه.

+و حرفای دلگرم کننده ی شما هم یکی از مهم ترین دلایل سرپا بودن این وبلاگه! بسته به حال و هوای خودم گاهی احساس شرم میکنم ولی به طور کلی جدیدا زیاد مشکلی ندارم با نوشته هام. ممنون خلاصه :)