همان

همان

همان

همان

باز هم از gourmelin

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ

۹۶/۰۸/۰۵
همان

نظرات  (۲۳)

سی و سه ثانیه قبل
پاسخ:
مرسی سرعت العمل! مرسی رفرش!:))
۰۵ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۰ شوالیه‌ی افسرده سیما

چون چرخ بکام یک خردمند نگشت

خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مرد و آرزوها همه هشت

چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت

کاش می شد بار دیگر زندگی را شروع کرد و رفت دنبال هنر ...
هرچند شاید در آن صورت، سریع تر به بن بست برسی. در هر حال هنر بسیار ارزشمند است و ارضا کننده ی روح ...
چقدر وبلاگت رو دوست دارم‏;‏ چقدر دارم یاد می گیرم از تو، از سلیقه ات و از خواندن افکار مشترکمان که به زیبایی بر قلم می آوری شان ...
پاسخ:
ای کاش... این روزها اتفاقا خیلی بهش فکر میکنم. کاش از اول به مزخرفاتی از قبیل "درس ت رو بخون و هنر رو کنارش ادامه بده" گوش نمیدادم! ولی ما خیلی هم سن و سالی نداریم ها! میشه شروع کرد...
"بن بست" واژه ی خوبی بود. آثار gourmelin پر از بن بسته. داشتم فکر میکردم شاید به خاطر اینه که توی عصر جنگ جهانی دوم زندگی کرده. مرگ و میر و زندگی های بی اهمیت رو به چشم دیده. درست مثل خیام که در زمان پر آشوبی زندگی میکرده. این آدمها زشتی واقعیت رو درک کردن که اینطور قشنگ بیانش میکنن. مثل ما قرن بیست و یکمی ها گیج و منگ نیستن خلاصه:)) البته این حدس منه!
نمیدونید چقدر حس خوبی دارم الان:) خیلی ممنون از لطفت مریم عزیز. منم همیشه گفتم که بیشتر مثل طوطی فقط اونچه از جا های دیگه برداشت میکنم رو تکرار میکنم اینجا و اینکه اگه همین افکار مشترکمون نبود رمقی برای همین به اشتراک گذاشتن آموخته ها و زیسته ها هم نبود.
+اتفاقا داشتم شعر خیام رو میگذاشتم یاد شما بودم:) و البته یادی هم کنیم از ستاره که ایشون هم از طرفداران خیامه!
۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۱:۵۸ حضرت کازیمو
پرهام جان جوری میگی "ما خیلی هم سن و سالی نداریم" که انگار مریم همسنته. باور کن مریم جای مادربزرگته، چقدر باهاش آشنایی داری؟ خیلی سنش زیاده. دهه پنجاهیه
پاسخ:
:))
ولی انصافا اون طور که از ظواهر امر برمیاد تنها کسی که بهش میخوره دهه پنجاهی باشه شمایی!:)) از روی سواد و ادبیات حضرتت میگم ها! هرچند میدونم زیاد بهت میگن این رو:)
‏@‏ کازیمو
یه جوری میگی پرهام جان چقدر با مریم آشنایی داری، انگار خودت ور دل من بزرگ شدی.
در ضمن جای زاغ سیاه چوب زدن، وبلاگت رو باز کن. مگه ملت مسخره ی توأن هی میری و میای ؟ گندش رو در آوردی.
پرهام‏;‏
برای شروع دیره وقتی حوصله نداشته باشی و از درون خسته باشی‏.
هرچند یه کاری کردن، دغدغه ی این روزای منم شده و دلم می خواد برم سمت هنر، اما خب یه یأس عمیق هر بار مانع ادامه ی کارم میشه .. ضمن اینکه اون خانواده ای که ازش گفتی هنوز سایه ی عظیمش بالای سرمونه و جامعه ای که علاقه ی تو براش هیچ اهمیتی نداره و همه از تو یک برگ مدرک دانشگاهی می خوان تا بتونن قبولت کنن ...
پاسخ:
آره متوجهم. من البته امیدوارم این روزا. منم خب دغدغه ی اصلیم همون تامین معاش بود که رفتم سراغ درس خیر سرم:/
۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۳:۰۰ حضرت کازیمو
@مریم
آمارت دستمه بابا. اسمت مریمه، فامیلیت سرچاهی راد 

بعضی وقتا نیاز دارم وبلاگم بسته باشه، من هیچ تعهدی نسبت به کسی ندارم. در ضمن بیان حدود یکی دو ماه پیش یک قابلیت جدید اضافه کرده به نام پاسخ به کامنت خصوصی. از اونجا می‌تونی به کامنتم جواب بدی لازم نیست هی به وبلاگم سر بزنی ببینی باز شده یا نه -_-
هی باید واضحات رو بهت توضیح بدم -_-

‏@‏ کازیمو
خب فکر نکردی با خودت چرا هیچ وقت جواب کامنتاتو زیرش ننوشتم ؟
از یه گوشی نوکیا با سیستم عامل سیمبین چه انتظاری داری ؟
۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۳:۲۷ حضرت کازیمو
@مریم سرچاهی راد
ینی با گوشی تو نمیشه جواب کامنتو زیرش نوشت؟ [آیکون تفکر]
‏@ کازینو
نه دیگه ‏!
۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۳:۳۹ حضرت کازیمو
@مرین
چرا؟ چه ربطی داره؟
راحتی ؟ کامنت دونی پرهام رو کردی چت روم d:
بیچاره اعتماد کرده نظراتو باز گذاشته، تو چرا سوء استفاده می کنی ؟ منم که اصلن یه طرف قضیه نیستم :-‏"‏

نمیشه دیگه‏;‏ پست هم نمیشه گذاشت باهاش وگرنه نوت گوشی پر نمی شد از نوشته های گاه و بیگاه و وبلاگ متروکمو به روز می کردم طی این مدت :/ در هر حال نمیشه جواب کامنت رو زیرش داد.
۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۳:۵۳ حضرت کازیمو
خوبه دیگه. فردا میاد میخونه می‌بینه نوشته صد تا نظر جدید روانش شاد میشه 

یه فکری کردم برات، برو وبلاگت کامنتمو ببین. 


پاسخ:
شاد شد!
‏@‏ کازین
هیچ عقل سلیمی از خوندن کامنتای جنابعالی روان شاد نمیشه :‏)‏‏)‏

پرهام جان، جهت رفع ابتذالی که رو وبلاگت سایه انداخته، می تونی از اولین کامنت حضرت قلابی تا آخرین کامنت صفحه رو پاک کنی D:
پاسخ:
یعنی نابود شدم با این منشن کردن هاتون:)))

نه آقا این چه حرفیه، من کلا هر دفعه از کازیمو کامنت میگیرم ذوق میکنم! حتی اگه مخاطبش من نباشم:D الان به ساعت کامنتا نیگا میکنم میبینم چه شب نشینی ای راه انداخته بودید اینجا! فقط این پوسته تخمه ها که ریختید رو جمع میکردید حداقل مِشدیا D:
۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۴:۰۷ حضرت کازیمو
@مری
سکوت پیشه می‌کنم و تو را و خودم را به تقوای الهی توصیه می‌کنم
مرسی پرهام جان، یه جا ضایع م کردی، یه جا هوامو داشتی باز D:

آقا بگم ؟ بگم ؟
باشه میگم
گول این دم و تشکیلاتی که برا خودش راه انداخته رو نخور‏;‏ این حضرت گلابی، ببخشید قلابی :d بیست، بیست و یک سالش بیشتر نیست ‏!‏

خب من برم متواری شم :‏)‏‏)‏

آقا پشیمون شدم‏;‏ دیو افشاگر درونم گولم زد‏;‏ کاش می شد کاری کرد :S D:

راستی این پوست تخمه ها هم کار اینه‏;‏ من فقط پفک خوردم :‏)‏‏)‏
پاسخ:
خب دیگه سعی کردم نه سیخ بسوزه نه کباب، همینقدر ازم بر می اومد! سیاستمدار خوبی نمیشم:))
خب خود حضرت فرموده بودن خیلی سنی ندارن ولی هم سن من؟ احساس پوچی عمیقی بر من مستولی شد:/

run, maryam, run! :D

والا با این "بگم بگم" که شما راه انداختی بیشتر به نظر میرسه لولوی افشاگر درونتون فعال شده بوده تا دیو:))

خب ایشون ریخته شما نباید جمع میکردی؟ بزرگترید مثلا:))

+جناب کازیمو شما پنج دقیقه زمان دارید برای پاسخگویی بعدش هم یک دقیقه به هریک از شما داده میشه برای جمع بندی و صحبت پایانی
:D
مرسی پرهام جان، یه جا ضایع م کردی، یه جا هوامو داشتی باز D:

آقا بگم ؟ بگم ؟
باشه میگم
گول این دم و تشکیلاتی که برا خودش راه انداخته رو نخور‏;‏ این حضرت گلابی، ببخشید قلابی :d بیست، بیست و یک سالش بیشتر نیست ‏!‏

خب من برم متواری شم :‏)‏‏)‏

آقا پشیمون شدم‏;‏ دیو افشاگر درونم گولم زد‏;‏ کاش می شد کاری کرد :S D:

راستی این پوست تخمه ها هم کار اینه‏;‏ من فقط پفک خوردم :‏)‏‏)‏
آره دیگه‏;‏ باید فقط طرف حق ( در اینجا، بنده ی حقیر [ آیکون مظلومیت ] ) رو بگیری :-‏"‏

حالا یکی دو سال این ور اون ور‏ :-‏"‏;‏ در هر حال نباید گول کلمات پیرش رو خورد :D
حالا خیلی ازش تعریف نکن‏;‏ قاتی می کنه یهو :‏)‏‏)‏

لولو حضرت مذکوره که توأم داری منو ترغیب می کنی به فرار، خدا رحم کنه‏ :S D:

آقا حضرات هیچگاه کارهای شخصی خود را به دوش دیگران نمی افکنند‏;‏ آیت الله خمینی :D
بذار کار کنه‏;‏ به اندازه ی تمام این چند ماه خونه داریت (!) ازش کار بکش :-"‏ :D
پاسخ:

اصلا اون ایکون مظلومیت اشکم رو درآورد.. قاضی خوبی هم نمیشم!


البته همون سن کلمات آدم مهمه دیگه، سن جسمی آدم چه اهمیتی داره؟!(الان دوباره از طرف حق منحرف شدم!((: )


خب دیگه نمیشه روی سخن امام حرف زد. اوکی، کار میکشم:))

چند ماه خونه داری چه سریع و مسخره گذشت...

۰۶ آبان ۹۶ ، ۲۱:۴۲ حضرت کازیمو
حرفاشو باور نکن

این آخرین دفاعم بود -_-
پاسخ:

چه خسته:)

ارادت داریم به هرحال.

اشکاتو پاک کن حالا :D

اف بر تو :‏)‏‏)‏

اصلن مسخره نبود. حداقلش این بود که یه شب اینجا دورهمی راه انداختیم‏;‏ هوم ؟ :‏)‏‏)‏
آروم باش، خودم میرم بیرون :‏)‏‏)‏

+ اه لعنت به این سکوت و جملات کوتاه خردمندانه ‏!‏ حدس می زدم با کامنت کوتاهش گولت بزنه‏;‏ تراژدی تاریخ همین بوده، حقدار شده آدمی که بیشتر سکوت کرده :‏(‏

ما آنچه شرح صداق (!) بود، با تو گفتیم پرهام جان‏;‏ تو خواه پند گیر خواه ملال. ( گول این ژست پیر دانای خسته شم نخور ;D )
مقابله به مثل بود این حرکت. راضی ام از خودم :d
پاسخ:
:)))

نه آقا بازم بیاین این ورا دوستان:)

+راستش من اصلا نمیدونم اینجا مسئله و اختلاف سر چیه! فقط همینجوری دارم پاسخ نظر میدم:)) ولی قاعدتا اونی که بیشتر سکوت کنه حقش بیشتر خورده شده ها! نمونه ش من(گوشه ی چشمش را پاک میکند)

به دیده منت میپذیریم شرح صداق را! چشم، ولی جداً منم همیشه از موضع وادادگی با آدمها رو به رو میشم متاسفانه. خودمم باس بیشتر کار کنم روی عزت نفسم:))
مرسی مقابله به مثل!
۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۹:۰۱ حضرت کازیمو
مریم اینقد دست و پا نزن
پاسخ:
:))
این بحثا رو خودت راه انداختی، حالا چرا فردوسی پور وار خودتو میکشی کنار ؟ :D
بحث سر پوست تخمه و بیست و یک سالگی کازیمو بود :/

پرهام جان، چقدر اشک ریختی پای کامنتای من، نکن همچین :‏(‏ :دی

خب حق به من رسید.
دوستان تا شبی دیگر و افشای رازی دیگر، پاینده باشید.

+ عجب کامنتدونی ای، حیف کاریکاتور :)‏‏)‏
پاسخ:
آهان! خب خیلی مسئله ی مهمی نبودن چرا اینطوری متشنج شد اوضاع؟:))

:))

خیلی هم عالی! منتظر افشاگری های شجاعانه بعدی هستیم:)

+نه آقا یادگاری میشه:)

متشنج نشد که‏ :D
شاید تشنج ذاتی (!) من تا اونجا رسیده و تو حس کردی به خاطر فضای کامنتاست :‏)‏‏)‏

آقا تو رو به هستی قسم (!) نگه ندار این خرعبلات رو‏; آبروم میره :D
یعنی آیندگان چطور ما رو قضاوت خواهند کرد ؟ :/ :D
پاسخ:

نه اون متشنج رو واسه شوخی گفتم:))


هستی! چه قسم خوبی! خب اصلا رفاقت به همین خزعبلات گفتن هاست دیگه:)) 

بیخیال! کلا این وبلاگ دو تا بازدیدکننده داره وقتی آپ نمیشه، یکیش منم یکیش شمایی! گمون نکنم آیندگان گذرشون به این وبلاگ متروک بیفته اصلا:)