همان

همان

همان

همان

شوالیه ی افسرده سیما که بود و چه کرد

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۲۲ ق.ظ

۹۶/۰۸/۲۴
همان

نظرات  (۵)

۲۴ آبان ۹۶ ، ۰۳:۳۲ حضرت کازیمو
تو روز به روز بهتر می‌نویسی
پاسخ:
ممنون از لطفت. از این که برای این پرگویی هام مخاطبای با محبتی مثل شما دوستان دارم واقعا خوشحالم:)
یه سوال . این پهلوان ها که در ذهن دون کیشوت بودن واقعا وجود داشتن یا یه سری شخصیت خیالی بودن ؟ البته منظورم واقعیت خود فضای داستانه نه واقعیت دنیای خودمون . 

فکر میکنم زیادی زندگی رو جدی گرفتی ! قرار نیست چیزیو کشف کنی و اینا . توی پستت کلمات "بهره " و "تجربه" رو دیدم که میستودیشون . واقعا اینا چی اند ؟ ارزشی که برای تجربه قائلی دقیقا کجاش خوبه ؟ اینکه بتونی پول بیشتری کسب کنی ؟ یا اینکع قبل از مرگت راز های بیشتری از جهان رو بلد باشی ؟ 🤔 اگه بنا به بلد بودنه پس یه سری چیز واهی توی ذهنه ، اگه قراره نمود فیزیکی پیدا کنه خب منظورت چیه؟ زن خوشگل؟ پول ؟ خانواده شاد ؟ 


پاسخ:
مطمئن نیستم ولی تا جایی که من میدونم تمام این کتاب های شرح ماجراهای پهلوانی که دن کیشوت خونده و باعث توهمش شده واقعی هستند یعنی ظاهراً کتابایی که توی رمان دن کیشوت بهشون اشاره میشه، در زمان نویسنده توی اسپانیا چاپ میشدن و رایج بودن. حتی چند وقت پیش مثلا کتاب «آمادیس گل» رو توی انقلاب دیدم که گمون کنم همون نسخه ی رمان آمادیس گله که دن کیشوت هم خونده! حالا اینکه پهلوان ها شخصیتهای واقعی تاریخی هستند رو نمیدونم.

ممنون از این پرسش ویرانگرت! راستش رو بخوای اول میخواستم به جای استفاده از لفظ «تجربه» به طور دقیق از اصطلاح «تجربه ی زیسته» استفاده کنم. ولی چون دیدم سوادم در اون حد نیست و شاید اصلا بیربط به چیزی که من در ذهن دارم پس فقط نوشتم «تجربه»!  در کل مراد من از «تجربه» و «بهره» این تجربه های فکری و حسی و عاطفیه که باعث میشن بیشتر «بفهمیم». یعنی اگه سفت و سخت زندگی کنیم و ماجراجویی کنیم و بیشتر دنیای واقعی رو حس کنیم طبیعتا مواد خام بیشتری برای فکرمون داریم و زندگیمون انسانی تره. این میشه که هرچی پیش میریم و سنمون بیشتر میشه مثلا واژه ها یا جملات یا وقایعی که قبلا سطحی میفهمیدیم رو عمیق تر میتونیم بفهمیم. میخوام بگم هدف تجربه ست. چه لذت ارضای غرایز و چه لذت های متعالی و چه دانایی. دارم سعی میکنم لذت در واقعیت بودن رو تجربه کنم و از هپروت فاصله بگیرم.
دن کیشوت میتونس یه داستان بنویسه با همونا ک نوشت. با همون تخیلات ب ظاهر مسخره. ک بعد تو همون واقعیت اومدن ستایشش کردن. به هرحال این دنیاها اونقدرام جدا نیستن از هم فک میکنم...
پاسخ:
جدا نیستن. همینطوره ولی خب مصالح تخیل از دنیای واقعی می آد و از اتصال به زندگی و واقعیت. دن کیشوت غرق شده.
به خدا من اگه به خوابمم میدیدم که یکی در امتداد یه کامنتم پست بنویسه:-D


پاسخ:
:D اصلا جا داره این پست رو تقدیم کنیم به شما:)
این چیزی که دنبالشی فقط با گذر عمر بدست میاد حس میکنم تو از جوون بودن خودت ناراحتی و ارزوته یه شبه ره صد ساله رو بری و وقتی از خواب پاشدی بشی یه پیرمرد پر تجربه و دنیا دیده ؟ برم شام بقیه کامنتو بعدا مینویسم . 
پاسخ:
نه خب بحث پیر شدن و گذر زمان نیست. مشکل دوباره از لفظ "تجربه" ست که مبهمه و سخت میتونم بیان کنم منظورم رو. منظورم با «خودآگاهی» زندگی کردنه. تجربه ای که از زندگی خودآگاهانه بدست می آد. میخواد تجربه ی مواجهه با یک بیت شعر باشه. لفظ تجربه رو هم برای این استفاده کردم که در مقابل انباشت اطلاعاتی قرار بدم که هرگز زندگیشون نکردیم فقط در سطحشون موندیم.