همان

همان

همان

همان

گیره!

جمعه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۴۶ ب.ظ

واژه ها دارن توی ذهنم مثل دونه های تخم شربتی توی لیوان چرخ میخورند. بالکن. هوای روشن و لطیف بهار. سبکی و رخوت. حتی زور جمعه هم به سرخوشی این بارون نمی رسه. گیره ی خاک خورده روی بند لباس. حس کردم الان نباید اینجا باشم. توی بالکن با لباس زیر و جوراب. حس کردم باید شال و کلاه کنم و برم جایی. پیش چند تا دوست. یه پیاده روی خلوت. محوطه ی خالی دانشکده با نیمکت های سیمانی نم گرفته. یه کتابفروشی دست دوم. باز یاد خاطراتی افتادم که هرگز درست نکردم. حس کردم باید جایی باشم. باید این لحظات رو جور دیگه ای صرف کنم. ولی گیر کردم. یک بهار دیگه. یه تناوب چندساله. یه جا بالاخره تموم میشه. دوربین فکسنی موبایل.  انتشار پست جدید. باز خوبه که اینجا رو دارم. خوبه.

۹۷/۰۱/۱۰
همان

نظرات  (۲)

۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۸ خورشید ‌‌‌
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد؟
نه٬ فکر می‌کنم حس مثبتیه. فقط انگار این حال خوب حیفه که همین‌جا تلف بشه..
پاسخ:
گاهی به جا هست و گاهی نیست. دقیقا مثل هوای بهار.
چیزی شبیه نوستالژیه. دلتنگی هست ولی شیرینه، و دقیقا انگار چیزی کم. انگار حیفه که تلف میشه.
+غروب رو می بینی؟ آسمون شما هم الان نصفش نارنجی و طلاییه نصفش کبود و نم گرفته؟!
۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۴۷ خورشید ‌‌‌
نصفش نارنجی و طلایی٬ نصفش کبود و نم‌گرفته.. باد می‌پیچه توی شاخه‌های درخت انار همسایه که پر برگ شده باز و گل‌های انار جوونه زده‌ن.
پاسخ:
و آخرش هم بوی چمن و سبزه های خیس که به جا میمونه. 
هوا تاریک شد. 
عجب بعدازظهری بود :)

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">