گیره!
جمعه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۴۶ ب.ظ
واژه ها دارن توی ذهنم مثل دونه های تخم شربتی توی لیوان چرخ میخورند. بالکن. هوای روشن و لطیف بهار. سبکی و رخوت. حتی زور جمعه هم به سرخوشی این بارون نمی رسه. گیره ی خاک خورده روی بند لباس. حس کردم الان نباید اینجا باشم. توی بالکن با لباس زیر و جوراب. حس کردم باید شال و کلاه کنم و برم جایی. پیش چند تا دوست. یه پیاده روی خلوت. محوطه ی خالی دانشکده با نیمکت های سیمانی نم گرفته. یه کتابفروشی دست دوم. باز یاد خاطراتی افتادم که هرگز درست نکردم. حس کردم باید جایی باشم. باید این لحظات رو جور دیگه ای صرف کنم. ولی گیر کردم. یک بهار دیگه. یه تناوب چندساله. یه جا بالاخره تموم میشه. دوربین فکسنی موبایل. انتشار پست جدید. باز خوبه که اینجا رو دارم. خوبه.
۹۷/۰۱/۱۰