پاسخ:
خیلی خوشحالم که چنین نظری داری رند عزیز. ممنون از لطفت. راستش من تازه قوه قضاوتم رو به شدت تعدیل کردم که شده این! :))
+ به ماهیت پرسش تاحالا فکر نکرده بودم. اینکه ما متعلق به سوالاتیم خیلی خوب توصیف وتوجیه میکنه این گرفتاری عجیب رو.
+ به طور کلی مصدر «بافتن» برای من بار معنایی منفی داره. حقیقتی که بافته ی ذهنه ارزشی نداره، چون پایگاهی نداره. میشه راحت بهش برچسب موهومات زد. گرچه نهایتا صحت همین دیدگاه هم باید توی همون میدان بافته ها محک بخوره. اما اینجا میتونیم با یک «انتخاب» ساده از تمام این پیچیدگی های جعلی و پیچیده شوندگی ها رها بشیم و زندگی رو ،فارغ از این حقیقت انسان بودنمون، به راحتی بگذرونیم. چیزی رو هم از دست نمیدیم اگر حقیقت فقط بافته ذهن ما باشه. البته من نهایتا باور دارم صحبت از «انتخاب» یک جور کالا انگاریه. و قرار نیست اصلا انتخابی باشه که ما طرف نفع خودمون رو بگیریم. ولی به هرحال این موضوع که همه ی این افکار مجعولات ذهن ماست دردناکه.
اگر انسان بودن رو انتخاب کنیم باز دو تا مسئله برای من وجود داره. اول علم. این که بتونه روزی ماهیت فکر رو برملا کنه و فکر رو به آزمایشگاه بکشه و تفکر بی معنا بشه. و دوم دین. ما برای خیالپردازی و تفکر به تجربه زیسته و زندگی کردن نیاز داریم و دین خیلی از افق ها و جنبه های زندگی رو غل و زنجیر کرده، برای تفکر و حقیقت پردازی به زندگی خالص نیاز هست باید بتونیم شیطان هم باشیم و خیلی ماجراجویی های مغایر با دستورات دین رو هم تجربه کنیم، مثلا همون طرز فکر تولستوی این احساس رو در من ایجاد کرد که آدم بدی هستم. فکر کردم اگر هیچ وقت این کتاب رو نمیخوندم، این طرز فکر هم در من بیدار نمیشد و آدم بهتری باقی میموندم. حالا هزاران کتاب هست با این طرزفکر های بدیع و حقایق تکان دهنده که میتونن از من شیطان بسازند. و من هنوز تا حدود زیادی به دین و مذهبم پایبندم.
خیلی بلند و شاید بی ربط شد صحبت هام. حرفهایی بود که اتفاقا دوست داشتم با خود شما درمیون بذارم به خاطر نسبتی که با فلسفه دارید.
+ خاطرم هست که یک بار در آوخ پستی نوشته بودی با تضمین این مصرع که: «چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد.» اون مصرع هم برای من همچین جایگاهی داره به لحاظ مضمون. هم باید اون شعر و هم بابت این نقل قول ممنونم.