همان

همان

همان

همان

پایتخت

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۱۳ ب.ظ

از همان اول هیچ وقت پیگیر سریال پایتخت نبودم. سرجمع شاید پنج اپیزود ازش دیده باشم. موسیقی تیتراژش ولی تمام این مدت خواه ناخواه به گوشم خورده و بخاطر این همیشه برایم آشناست. جز همان «یار نارنجی جونم» چیزی ازش متوجه نمیشوم. یک بار نشسته بودم پای سفره ی شام. تلویزیون پایتخت پخش میکرد. اواخر سریال، موسیقی متن صحنه ی آخر فرونشست و سروصدای ترانه ی تیتراژ فراز گرفت. گوشم به سمتش رفت. همینقدر میفهمم که از نگون بختی و غریبی میگوید. ولی غمناک نیست. جنس محلی و شوخ و شنگ موسیقی و الصاقش به یک سریال کمدی فقط شیرینش میکند. پای سفره نشسته بودم و گوشم بهش بود. لا بلای صداها و کلمات محلی بیگانه، قلاب ذهن و عواطفم به یک جمله ی واضح گیر کرد. تمام وجودم به معنای دردناک این جمله گرفت: «دل مو غم داره، غمخوار نداره، یار نارنجی جونم...» 

این که دلی غم داشته باشد فاجعه ست، ولی اینکه دلی غم داشته باشد و غمخوار نداشته باشد چیزی فراتر از آستانه ی درد آدم. ولی من فهمیدمش. ظرف وجودم آن روز مستعد درک این جمله بود. دل مو غم داره، غمخوار نداره. بد به حال دلی که غم داره. وای به حال دلی که غم داره و غمخوار نداره... دستپاچه از پای سفره بلند شدم. باید پنهانش میکردم.

۲

از پایتخت یک قطعه ی موسیقی دیگر هم به یاد دارم. شبکه ی ifilm  داشت پایتخت ۱ پخش میکرد. قسمتهای آخرش، آنجا که گنبد و گلدسته ی مسجد را به شهر جنوبی دورافتاده میرسانند صدای این قطعه بلند میشود. «رفتم سوی گلستان، گلها شکفته دیدم، از جانب گلستان بوی محمد آمد/ دروقت موسم گل، خوش خوانده است بلبل، از بلبل خوش الحان بوی محمد آمد» اولین باری که سریال پایتخت از قلب سفت و چغر من گریه گرفت.



دریافت

۹۷/۰۱/۲۵
همان

نظرات  (۸)

۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۲۱ خورشید ‌‌‌
چه‌قدر زیباست زمزمه‌های آدم‌های ساده.. آدم‌هایی که زندگی کف دستشونه. حتی غم و شادی و عشق و تنهایی‌شون، درگیر تکلف نیست.
پاسخ:
موقع نوشتن از این زمزمه ها اسم اصلا حواسم به این جنبه ی قضیه نبود. به مردم ساده ای که این جملات از زبان اونهاست. اینکه زندگی کف دستشونه تعبیر قشنگی بود. نمیدونم واقعا تکلف خوبه یا بد. ولی دوقطبی جانفرساییه، زندگی خالص از یک طرف، تکلف ها و پیچیدگی های ذهنی ما از طرف دیگه. حداقل الان که اینطور حسش میکنم.
۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۲۵ خورشید ‌‌‌
عیدت مبارک. :)
پاسخ:
ممنون، همچنین. روز قشنگیه :)
حیف که ما قرن 21 امی ها مسحور سینما و تصویر و تلویزیون شدیم، وگرنه هزار دنیای نامکشوف در اصوات و کلمات شناورند...
پاسخ:
بدیش اینه که حجم عظیمی از همین تصاویر تلویزیونی و سینمایی از بچگی در ذهنم انباشته شده و درمواجهه با کلمات، ذهنم سریع به اون اندوخته ی بدردنخور برای تصویرسازی مراجعه میکنه. دررابطه با موسیقی هم همینه تا حدودی، واقعا حس میکنم اسیر تصاویر شدم.
ترجمه تیتراژ رو میذاریم برای مسی:) 
چه قدر هر بار که موزیک میفرماید یار نارنجی جونم من هی اطرافمو نگاه میکنم که بله بله؟ با بنده بودید!؟ امری داشتید؟:-D 
پاسخ:
خیلی هم البته چیزی برای ترجمه نداره، فقط لهجه ش یه کم نامفهوم میکنه شعررو! 
اتفاقا برام سوال بود یار نارنجی جونم یعنی چی دقیقا! خب از این به بعد موقع شنیدن تیتراژ هر موقع گفت یار نارنجی جونم، منظور رو همون صخره ی بلاگستان در نظر میگیرم :-)
۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۵۷ خورشید ‌‌‌
می‌گه جومه نارنجی جونم٬ ای یار نارنجی جونم.. جامه‌ی نارنجی تنشه. :) 
پاسخ:
عجب... من فکر میکردم نارنجی کنایه از سرحالی و شنگولی و ایناست مثلا!
احساس سبکی خاطر عمیقی بهم دست داد از حل شدن این معما، الان دیگه میتونم با طیب خاطر زندگیم رو از سر بگیرم :D
۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۲۶ خورشید ‌‌‌
رنگ سرحالی و شنگولی نارنجیه؟ :)))
پاسخ:
خب رنگ شادیه نارنجی برای من، ولی الان که فکرش رو میکنم میبینم میتونه آدم رو یاد پاییز و پژمردگی هم بندازه! حالا چطور مگه؟! :D
۲۶ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۳۳ خورشید ‌‌‌
آره٬ نارنجی خیلی پر انرژیه. حتی فکر می‌کنم بیشتر از سرخ و قرمز.
نقاشی‌های روتکو رو دیدی؟
پاسخ:
الان که از گوگل برگشتم میتونم بگم آره، دیدم:-)) فکر کنم یه نقاشی ازش توی وبلاگت دیده بودم. یه چیز سرخی بود در زمینه ی تیره. یه تابلوی بزرگ وسط یه کارگاه بزرگ هنری.
غم‌در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت...بله!یه همچین چیزی!
پاسخ:
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت  
غم در دل تنگ من از آن است که نیست  
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت  

عجب جواهری بود این رباعی.
اتفاقا خیلی میخواستم یه همچین چیزی در این مضمون بگم، ولی جمله هام درست در نمی اومدن. الان که این جمله ها رو پیدا کردم احساس خیلی خوبی دارم. واقعا ممنونم ازت. :)