پایتخت
از همان اول هیچ وقت پیگیر سریال پایتخت نبودم. سرجمع شاید پنج اپیزود ازش دیده باشم. موسیقی تیتراژش ولی تمام این مدت خواه ناخواه به گوشم خورده و بخاطر این همیشه برایم آشناست. جز همان «یار نارنجی جونم» چیزی ازش متوجه نمیشوم. یک بار نشسته بودم پای سفره ی شام. تلویزیون پایتخت پخش میکرد. اواخر سریال، موسیقی متن صحنه ی آخر فرونشست و سروصدای ترانه ی تیتراژ فراز گرفت. گوشم به سمتش رفت. همینقدر میفهمم که از نگون بختی و غریبی میگوید. ولی غمناک نیست. جنس محلی و شوخ و شنگ موسیقی و الصاقش به یک سریال کمدی فقط شیرینش میکند. پای سفره نشسته بودم و گوشم بهش بود. لا بلای صداها و کلمات محلی بیگانه، قلاب ذهن و عواطفم به یک جمله ی واضح گیر کرد. تمام وجودم به معنای دردناک این جمله گرفت: «دل مو غم داره، غمخوار نداره، یار نارنجی جونم...»
این که دلی غم داشته باشد فاجعه ست، ولی اینکه دلی غم داشته باشد و غمخوار نداشته باشد چیزی فراتر از آستانه ی درد آدم. ولی من فهمیدمش. ظرف وجودم آن روز مستعد درک این جمله بود. دل مو غم داره، غمخوار نداره. بد به حال دلی که غم داره. وای به حال دلی که غم داره و غمخوار نداره... دستپاچه از پای سفره بلند شدم. باید پنهانش میکردم.
۲
از پایتخت یک قطعه ی موسیقی دیگر هم به یاد دارم. شبکه ی ifilm داشت پایتخت ۱ پخش میکرد. قسمتهای آخرش، آنجا که گنبد و گلدسته ی مسجد را به شهر جنوبی دورافتاده میرسانند صدای این قطعه بلند میشود. «رفتم سوی گلستان، گلها شکفته دیدم، از جانب گلستان بوی محمد آمد/ دروقت موسم گل، خوش خوانده است بلبل، از بلبل خوش الحان بوی محمد آمد» اولین باری که سریال پایتخت از قلب سفت و چغر من گریه گرفت.