میخواستم امروز برای پست «جوانی در چهار برداشت» کامنت بذارم، اومدم و با پست جدید مواجه شدم :)
این سبک نوشتن خیلی خوبه، البته یکم تحت تاثیر رفیق مشترک مونه، به مرور زمان سبک خودت رو هم بی شک پیدا میکنی ;)
پاسخ:
چه خوب تشخیص دادی رند جان. بله، خودمم حس کردم کمی زیادی صادقانه نوشتم :-) بیشتر البته قصدم همون خالی کردن ذهنم بود تا "نوشتن" که کار من نیست واقعا.
این پستت عالی بود،همون حس پستای قدیمیتو داشت که بی تکلف و از هر دری سخنی مینوشتی و بعد آدم میدید چقد این مسائل بی ربط کنار هم یه چیز لعنتی تحسین برانگیزی میشن...یجورایی به ذوق اومدم از خوندش!!:)
صفحه سفید...من تازه دیروز متوجه شدم از آرشیوت فقط عنوان هر پستی رو باقی گذاشتی!چیکارت کرده بودن آخه بندگون خدا؟!:/
پاسخ:
لطف داری مثل همیشه، ممنون :) والا خودم که پستهای قدیمیم رو میخونم یه حس عمیق انزجار، اشمئزاز و استبسار(این آخری رو فکر نمیکنم اصلا معنی داشته باشه، همینجوری گفتم) بهم دست میده!
یه شب اعصاب معصاب نداشتم, میخواستم پاک کنم کل آرشیو رو. بعد دیدم پر از کامنت های شماست. یه عالمه کامنت بود. دیگه گفتم دستنوشته هام رو فقط پاک کنم. البته یه کپی از رو شون گرفتم. در آینده لپتاپ دستم بیاد. شاید به مرور برشون گردوندم.
خیال هاتو به واقعیات بباف ببین چقدر جالب میشه . یه لوکیشن خیالی یا یه موقعیت خیالی و شرایط خیالی رو پیدا کن تو واقعیت زندگیت . حس جالب و باحالی داره .
پاسخ:
یعنی توی واقعیت یه چیز خیالی رو. خلق کنم یا خیالم رو به واقعیت تبدیل کنم؟ با اولی موافقم چون باید حس بی نظیری داشته باشه، ولی دومی رو بیخیال چون مستلزم تلاشه و من کلا خسته م!