همان

همان

همان

همان

تاریک شد

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۲۳ ب.ظ

ابرها را نمیدانم اما تردیدی ندارم که آبی آرام آسمان طعم شیرینی دارد. اینطور فکر میکنم. هرسال بهار که میشود، قطره های باران به طعم شیرین آسمان گواه اند. دوست داشتم این فرضیه را آزمایش میکردم اما چه میشود کرد که انسانم  و نصیب من همین شیرینی محو چکه هاست. اصلا الان که فکرش را میکنم میبینم آسمان اصلا وجود دارد؟! وسط قطعه ای از saturnus بودم که خیال چشیدن طعم این پهنه ی آبی چرک و کمرنگ بالای سر به سرم زد. موسیقی طعم دارد. موسیقی رنگ هم دارد، رنگ آسمان همین لحظه که بیرون از پنجره ی اتاقم رو به تیرگی میرود، درست همرنگ این موسیقی کهنه ست که از کودکی در گوشم باقی مانده و بعدها فهمیدم که قطعه ای از آلبوم قدیمی ناصر چشم آذر است. فکر کنم اسمش «رهایی» باشد. میگویند خوب نیست که آدم خاطره باز باشد و زیادی در تصاویر و عواطف کودکی اش سیر کند. من هم سعی میکنم کمتر در آن دوران غرق شوم. جدیدا حسرت میخورم که کودکی ام به اندازه ی کافی عمیق و غلیظ نگذشته و من را با یک ناخودآگاه فقیر باقی گذاشته_ حالا  مثلا من ناخودآگاه غنی میخواهم چه کار؟ _ با اینهمه عصرهای بهاری ناخواسته من را وسط تصویر گنگی از کودکی ام رها میکند. توی اتاق مهد کودک نشسته ام و منتظرم مادرم بیاید من را ببرد خانه. همیشه ظهر که میشد می آمد. این بار دیر کرده بود و من تا عصر تنها مانده بودم. همان روز عصر بهار را کشف کردم. از آن موقع عصرهای بهاری که می آیند همه ش منتظرم که مادرم بیاید مرا ببرد خانه.


رهایی، از آلبوم باران عشق، ناصر چشم آذر



دریافت

۹۷/۰۲/۰۷
همان

نظرات  (۱)

آسمان بارانی، حقیقتا چیز عجیبی ست. فقط توی اردیبهشت میشود چنین پست درجه یکی نوشت!
پاسخ:
خصوصا در بهار... ممنونم از لطفت. خیلی جالبه که توی بهار و مخصوصا اردیبهشت انگار بقچه ی خاطرات و عواطف آدم باز میشه. لذت بخشه واقعا.